مفهوم سلامت روانی، درواقع جنبهای از مفهوم كلی سلامتی است و بر كلیه روشها و تدابیری اطلاق میشود كه برای جلوگیری از ابتلا به بیماریهای روانی، درمان و توان بخشی آنها به كار میرود(1) . سلامت روان قابلیت برقراری ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها به صورت عادلانه و مناسب و منطقی تعریف شده است (2) . عوامل بسیاری باعث برهم خوردن سلامت روانی میشود كه از جمله آنها میتوان به استرسهای روانی، عدم رعایت عدالت اجتماعی ، فراهم نبودن فرصت های شكوفایی برای افراد، وجود تبعیضهای غیرمنطقی و عدم ایجاد امنیت اجتماعی اشاره نمود . نگاهی به آمار و ارقام منتشر شده در زمینه شیوع اختلالات روانی در كشورهای مختلف جهان و ایران اهمیت و ضرورت توجه به بهداشت روان را مشخصتر می کند . طبق برآورد سازمان جهانی بهداشت در سال 2002 میلادی حدود 500 میلیون نفر در دنیا مبتلا به یكی از اختلالات روانی هستند كه حدود نیمی از آنها را اختلالات خفیف روانی همچون افسردگی و اضطراب تشكیل میدهند(1) . مرور مطالعات انجام گرفته در زمینه وضعیت سلامت روان افراد 15 سال و بالاتر در ایران نشان دهنده این است كه به طور متوسط حدود 21% افراد جامعه از اختلالات روان رنج میبرند و زنان نسبت به مردان از آسیبپذیری بالاتری برخوردارند(3) . تاكنون مطالعات متعددی در زمینه بررسی وضعیت سلامت روان در موقعیتهای مختلف انجام گرفته است نتایج این بررسیها همگی موید این مطلب میباشند كه مطالعه وضعیت سلامت روان افراد میتواند اطلاعات ارزشمندی را در زمینه برنامه ریزیهای آموزشی ، درمان و پیشگیری از بروز اختلالات روانی در اختیار مسئولان ، برنامه ریزان و مدیران سازمانها و مراكز ارائه دهنده خدمات قرار دهد .
1-1- سلامت روان
بیماریهای روانی از بدو پیدایش بشر وجود داشته و هیچ فردی در مقابل آن مصونیت ندارد و این خطری است كه بشر را مرتباً تهدید میكند . با توجه به پیشرفت علوم پزشكی كه تحول بزرگی را در بهداشت و پیشگیری از بیماریها بوجود آورده است، شروع انقلاب صنعتی و پیشرفت تكنولوژی مسائل و مشكلات زیادی از قبیل ازدیاد جمعیت، مشكل مسكن ، بحران ترافیك، بحران آموزش و پرورش، بحران بهداشت ، آلودگی محیط زیست، كمبود مواد غذایی و … را پیش آورده كه با روان انسان سازگاری نداشته و بعنوان عوامل مستعد كننده در بیماریهای روانی بشمار میآیند .
مشكل تعریف بهداشت روانی از آنجا سرچشمه میگیرد كه هنوز تعریف صحیح و قابل قبولی برای بهنجاری نداریم . البته تعاریف و نقطه نظرهای زیادی با توجه به شرایط و موقعیتهای اجتماعی، سنن و فرهنگ برای بهنجاری شده است .
كارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فكر و روان را این طور تعریف میكنند : «سلامت فكر عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی ، عادلانه و مناسب.
لوینسون و همكارانش در 1962 سلامتی روان را این طور تعریف كرده است : « سلامتی روان عبارت است از اینكه فرد چه احساسی نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی، اطرافیان مخصوصاً با توجه به مسئولیتی كه درمقابل دیگران دارد، چگونگی سازش وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مكانی و زمانی خویشتن .»
كارل مننجر میگوید : « سلامت روانی عبارت است از سازش فرد با جهان اطرافش به حداكثر امكان به طوری كه باعث شادی و برداشت مفید و موثر به طور كامل شود .»
طبق تعریف واتسون موسس مكتب رفتارگرایی « رفتار عادی نمودار شخصیت سالم انسان عادی است كه موجب سازگاری او با محیط و بالنتیجه رفع نیازهای اصلی و ضروری او میشود . تعریف گینزبرگ در مورد بهداشت روانی عبارت است از : « تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط بخصوص در سه فضای مهم زندگی عشق، كار، تفریح » این شخص و همكارانش برای توضیح بیشتر میگویند : « استعداد یافتن و ادامه كار، داشتن خانواده ، ایجاد محیط خانوادگی خرسند، فرار از مسائلی كه با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصتها ملاك تعادل و سلامت روان است .»با توجه به تعریف بهنجاری از دیدگاه های مختلف و پیچیدگی علوم رفتاری در پزشكی و عدم تعیین مرز و حد رفتار عادی، ارتباط جسم و روان ، رابطه علوم رفتاری با فیزیولوژی و پزشكی از یک طرف و روانشناسی ،
فلسفه ، علوم انسانی و جامعه شناسی از طرف دیگر ، كمبود تحقیقات و مطالعات در بیماری روانی و نحوه اجرای انواع پیشگیریهای كه پایه و اساس بهداشت را در پزشكی تشكیل میدهند همگی نقطه ضعفی است كه تعریف، هدف و برنامهریزیهای بهداشت روانی را دچار اشكال میكند .
1-2- تاریخچه
تاریخچه بهداشت روانی با توجه به وجود بیماریهای روانی از زمانی كه بشر وجود داشته و مخصوصاً زندگی اجتماعی را شروع كرده همراه بوده است . پیدا كردن شروع و آغاز هر نهضتی بخصوص نهضتهای اصلاحی و علمی به علت داشتن منابع گوناگون و چند جانبه مسئله مشكلی است . درحقیقت روانپزشكی را میتوان قدیمیترین حرفه و تازهترین علم به شمار آورد . قدیمیترین ، چون بیماریهای روانی از قدیم وجود داشته و بقراط در 377 تا 460 سال قبل از میلاد عقیده داشته كه بیماران روانی را مانند بیماران جسمی باید درمان كرد، علل سرشتی و فرضیه مزاجها از همان زمان بقراط و جالینوس وجود داشته و اهمیت تاریخی دارد . تازهترین علم برای اینكه تقریباً از 1930 بعد از تشكیل اولین كنگره بین المللی بهداشت روانی بود كه روانپزشكی به صورت جزئی از علوم پزشكی شد و سازمان های روانپزشكی و مراكز پیشگیری در كشورهای مترقی یكی بعد از دیگری فعالیت خود را شروع كردند . از فعالیت این سازمانها در جریان جنگ جهانی دوم عملاً كاسته شد و بدین ترتیب میتوان روانپزشكی را به صورت تازهترین علم بعد از جنگ جهانی دوم به حساب آورد .
از اسناد و مدارك موجود چنین استنباط میشود كه تا اواخر قرن هیجدهم و همزمان با انقلاب كبیر فرانسه از تاریخچه بهداشت روانی اطلاعات كافی در دست نیست . به علت جهل و بیسوادی از بروز بیماریهای روانی، اختلالات رفتاری و بیماریهای روانی را به دخالت ارواح خبیثه و شیاطین ، قدرتهای ماورای انسانی و نفوذ عوامل طبیعی مانند خورشید، ماه، رعد و برق در بدن میدانستند و عقیده داشتند كه باید این بیماریها با نیروهای ماوراء الطبیعه ، وساطت افراد مقدس در نزد خدا بهبودی یابند و این شفاعت موقعی اتفاق میافتد كه بیمار در خواب باشد . اولین بار بقراط فیلسوف مشهور یونانی بود كه خرافات را درباره بیماریهای روانی كنار گذاشت و اختلالات روانی را به طرف پزشكی كشانید ، درباره مالیخولیا و جنون زایمانی تعریف و توصیف كرد و مغز را مركز اصلی روان دانست . جالینوس علت بیماریهای روانی را اختلال عمل مغز و عدم تعادل اخلاط بدن می دانست . در اوایل قرن سیزدهم و اوایل رنسانس ارتباط جسم و روان و یكپارچگی واكنش آنها مورد بحث قرار گرفت و بعلاوه فرضیه ابوعلی سینا مسئله این ارتباط را به اسپانیا و كشورهای دیگر كشاند و این زمینه ای برای فرضیه جدید برای بیماریهای روانتنی شد . این قرن را باید قرن سحر و جادو ، دخالت شیاطین و ارواح در ایجاد بیماریهای روانی دانست . اولین روانپزشك به نام جان وی یر كه در سال 1515 در دهكدهای در مرز آلمان و هلند به دنیا آمده بود پس از اتمام دوران پزشكی در پاریس علاقهمند به مطالعه درباره رفتار انسانی و بیماریهای روانی شد و در سال 1563 كتابی در سوئیس نوشت كه امروز، اهمیت زیادی درباره تاریخچه روانپزشكی دارد . به علت علاقهمندی در نوشتن رسالههایی در مورد تشخیص بیماریهای روانی، پسیكوزهای سمی، صرع ، وحشت شبانه ، پسیكوزهای پیران ، هیستری ، پارانوئیا، توهمات ، افسردگی و سایر پدیدههای روانی مرد قرن 16 نام گرفت . اگرچه نوشتههای او با مخالفت و طرد او از طرف گروه زیادی از اطبا و نویسندگان آن زمان روبرو شد ولی تا قرن اخیر ارزش و اهمیت نوشتههای او معلوم نبود ولی با رشد روان شناسی پویا مجدداً نوشتههای تاریخی « وی یر» ارزش خود را در روانپزشكی پیدا كرد .
در قرن 17 ارتباط جسم و روان و محل این ارتباط در سلسله اعصاب مورد بحث قرار گرفت و دكارت و مالپكی ویلیس و سایر مراكزی برای این ارتباط تعیین كردند . در همین قرن در سال 1602 اولین كتاب پزشكی درباره بیماریهای روانی به نام پراكسیس مدیا توسط پزشك سوئیسی نوشته شد كه در آن طبقه بندی بیماریهای روانی مورد توجه قرار گرفته و برای بیماریهای روانی علل ارگانیک قائل شدند . دو نفر از روانپزشكان معروف آن زمان یكی زاكیا كه پدر پزشكی قانونی لقب گرفته و سالها نیز پزشك پاپ بوده است . زاكیا كتابی درباره روانپزشكی قضایی نوشته و در گزارشات او مطالب زیادی وجود دارد از جمله اینكه فقط پزشك است كه میتواند درباره ناراحتی و شرایط روانی افراد اظهار نظر نماید، با بیمار روانی به مصاحبه بنشیند و درباره رفتار و اعمال بیمار قضاوت نماید . دیگری به نام توماس سیدنهام كه خاطرنشان كرد واكنشهای هیستریک فقط مخصوص خانمها نبوده بلكه نزد آقایان و كودكان نیز دیده میشود و به صورت همه نوع علائم مانند تهوع، استفراغ ، سرفه، تشنج ، دردهای معدی و رودهای و دردهای مختلف بدن ممكن است تظاهر نماید . نكته قابل ارزش این بود كه در آن تاریخ كه همه درگیر علایم روانی شدید و جنون مالیخولیایی بودند سیدنهام به ناراحتیهای نوروتیک اشاره كرد ولی بعد از او مسئله به فراموشی سپرده شد تا اینكه مجدداً در قرن بیستم مسئله توسط فروید به سر زبانها افتاد .
در قرن هیجدهم مسئله به همان طریق قرن هفده ادامه یافت و موسسات خیریه در كشورهای كاتولیک بنا به پیشنهاد كشیشها تأسیس شد . در این موسسات نظریات مردم درباره نحوه نگهداری و نظریه پزشكان در مورد درمان بیماران متفاوت بود . در بیمارستان بتلم اختلاف بین پزشكان طوری بود كه عدهای بیماران روانی را غیرقابل علاج دانسته و بعضی نیز روش های مختلف درمانی به آنها توصیه و عقیده داشتند كه این بیماران بایستی درمان پزشكی شوند . در همین قرن ژرژ سوم پادشاه انگلستان كه دچار حملات بیماری مانیاك شده بود توجه پزشكان و اطرافیان را به خود معطوف داشت و توجه نه تنها به درمان ژرژ سوم بلكه به مسائل پزشكی و روانپزشكی و پرستای بیماران روانی بیشتر شد .
در كشورهای آمریكایی تا زمانی كه جزء كشورهای مستمراتی بودند مسائل روانی همان جنبههای خرافاتی و موهوم پرستی داشت و سحر و جادو در سرلوحه علل بیماریهای روانی به شمار می رفت . بیماران شدید روانی در زندانها و بیماران سبك و خفیف در منازل نگهداری میشدند و حتی قانون الیزابتی درباره نگهداری فقرا در انگلستان تاثیر زیادی در كشورهای مستمراتی آمریكا نداشت . كم كم مردم خیر و فهمیده انجمنهای محلی تشكیل داده و به تبعیت از كشورهای اروپایی روش های انسانی درباره بیماران روانی به اجرا گذاشتند و روز به روز به علت فشار و احتیاج مردم تعداد این انجمنها زیاد شدند . بالاخره در سال 1751 اولین قانون نگهداری بیماران روانی و فقرا از طرف دولت وقت وضع شد . در سال 1756 اولین بیمارستان عمومی در پنسیلوانیا توسط بنیامین فرانكلین بنا نهاده شد و بخش بیماران روانی در طبقه زیرزمین این بیمارستان قرار داده شد . روش درمان در این بیمارستان بدوی و به طور اولیه بود و بیشتر از بیماران كار میكشیدند تا توجه به سلامت آنها داشته باشند . بیماران به وسیله نگهبان نگهداری و مواظبت میشدند و اگر حالت تهاجمی و تحریكات شدید وجود داشت دستها و پاهای آنها را میبستند و آنها را به زمین میخكوب میكردند و یا در لباسهای مخصوص محكم میبستند و مانند انگلستان روزهای یكشنبه بیماران را در معرض تماشاگران درمقابل دریافت پول قرار میدادند . اولین بیمارستان روانی جدا از بیمارستان عمومی در سال 1773 از طرف دولت و مسئولین ایالتی در شهر ویلیامزبرگ كه بعد پایتخت ویرجینا نام گرفت افتتاح شد . بسیار به جاست كه نامی از بنیامین راش كه پدر روانپزشكی در آمریكا نامیده شده ببریم كه درمان بیماران روانی را در بیمارستان پنسیلوانیا به عهده گرفت و در سال 1812 یک سال قبل از مرگش كتابی به نام اطلاعات پزشكی و شرح بیماریهای روانی نوشت كه تا 70 سال تنها كتاب بیماریهای روانی در آمریكا به شمار میرفت . مسئله درمان اخلاقی كه بیشتر جنبه انسانی، عاطفی و تعلیم و تربیت داشت در طرفداران انجمنهای خیریه اثر خوبی داشت و مخصوصاً در قرن 19 بنا نهادن بیمارستانها مدنظر قرار گرفت . به طور خلاصه باید گفت در اوایل قرن 19 اصطلاح روانپزشكی در كشورهای اروپایی به جای دیوانگی بنا نهاده شد .
فرم در حال بارگذاری ...