:
در دنیای امروز که هر چیز به سرعت و به صورتی غیر قابل پیش بینی در حال تغییر است . وظیفه ما این است که افراد را برای روبرو شدن با مشکلاتی آماده کنیم که از قبل قابل پیش بینی نیستند و فرد را کمک کنیم تا توانایی ها و مهارتهای ذهنی تعمیم یافته ای را بدست آورد که بتواند آنها را در موقعیت های جدید به خوبی به خدمت بگیرد.(به نقل از با لسینی 1388)
نزو[1](1986)شیوه حل مسئله [2]را “فرایندی شناختی – رفتاری تعریف می کند که افراد ، طی آن استراتژیهای موثر برای مقابله با موقعیتهای مشکل زایی که در زندگی با آن مواجه می شوند را می شناسند یا کشف میکنند.”(بهرامگیری 1380)
شاید بتوان گفت که حل مسئله به عنوان یک کل ، سایر حوزه هایی را که انسان در موقعیتهای گوناگون اجتماعی ،شغلی،و آموزشی ناگزیر از روبرو شدن با آنها می باشد را تحت پوشش قرار می دهد و اصل و اساس زندگی سازگارانه به حساب می آید.(نوری 1380)
از طرفی دیگر باید گفت که گروهی از افراد ، از احساسات، عواطف و روحیات خویش کاملا” با خبر بوده و این بینش و آگاهی امکان دارد که دیگر خصوصیات شخصیتی آنها را تقویت کند . این گروه از افراد به صورت خود مختار عمل نموده و از حد و مرز خویش اطمینان دارند . این اشخاص از سلامت روانی خوبی برخوردارند وتمایل دارند که دورنمای مثبتی از زندگی داشته باشند . از طرفی دیگر بعضی اشخاص وجود دارند که در بیشتر موقعیتها دچار احساسات شده و راه گریزی از آن نمی یابند . آنها افرادی ناپایدارند که از عواطف خود بی خبر هستند و بی هیچ دورنمایی در احساسات خود غوطه ور میگردند و در نتیجه با این احساس که هیچ دخالتی در کنترل زندگی خود ندارند ، هیچ گونه تلاش و کوششی به عمل نمی آورند.(گلمن [3]/ترجمه پارسا 1383)
هر کسی می داند یا فکر می کند که می داند هوش هیجانی یعنی چه؟ اما تعریف هوش دشواریها و سختیهای زیادی دارد .دشواری تعریف هوش از از جایی شروع می شود که مفهوم آن بر واقعیت بسیار پیچیده ای انطباق دارد و تحت جنبه های بسیار مختلف و گوناگونی تجلی می کند . خود روانشناسان نیز در این مورد اتفاق نظر ندارند.(گنجی 1371)
همچنین هیجانها بخصوص هوش هیجانی[4] در افکار الویت را ایجاد می کنند ، حافظه را شکل می دهند ، دیدگاه های مختلف حل مسئله را بوجود می آورد و خلاقیت را امکان پذیر می سازد.(مایر و سالووی[5] 1997 به نقل از اکبر زاده 1381)شایان ذکر است که خانواده اولین و مهمترین نهادی است که می تواند بر فرایند شکل گیری شخصیت و اجتماعی شدن فرزندان و عملکرد تحصیلی آنها تاثیر داشته باشد . این اثرات و نفوذ خانواده در رشد فرزندان قابل ملاحظه است و ماهیت عملکرد خانواده که شامل روابط والدین نسبت به هم ، نسبت به فرزندان و فرزندان نسبت به یکدیگر و تامین نیازهای اقتصادی ،جسمانی و غیره آنهاست می تواند در ایجاد سازگاری فرزندان تسهیل کننده و یا بازدارنده باشد.(به نقل از بیدلی نامنی 1381-1382)
لذا ، در این پژوهش میخواهیم ضرایب همبستگی و ارتباط بین سبکهای حل مسئله وهوش هیجانی در بین اولیاء و فرزندانشان و نیز تفاوت سبکهای مسئله و هوش هیجانی بین دو جنس دختر و پسر را مشخص کنیم تا بدانیم تا چه حدی اولیاء می توانند در انتخاب مناسبترین سبک حل مسئله و نیز کنترل و نظارت بر احساسات و عواطف فرزندانشان موثر واقع شوند.
در جهان امروز، سلامت روانی[1] اهمیت بسیاری دارد، زیرا در عصری زندگی میکنیم که به موازات پیشرفتهای تکنولوژیکی، صنعتی، اقتصادی و اجتماعی، نابسامانیهای روانی، در حال گسترش است. بسیاری از افراد از مشکلات روانی به شدت رنج میبرند و نه تنها خود در رنج هستند، خانواده و جامعه را نیز دچار چالش می کنند. سلامت روانی، علمی است در جهت بهزیستی، رفاه اجتماعی و سلامت زندگی که با تمامی دوره های زندگی (پیش از تولد تا مرگ) و با تمامی زوایای زندگی (محیطهای خانواده، مدرسه، دانشگاه، کار و جامعه) ارتباط دارد. انسان در کنار نیازهای فیزیولوژیک، دارای نیازهای عاطفی، اخلاقی، مذهبی، آموزشی و هدایتی است که زندگی سالم، در پرتو برآورده شدن این نیازها و ایجاد تعادل میان آنها به وجود می آید (پناهی، 1389).
یکی از پدیدههایی که در دهه اخیر، مورد استقبال فراوانی قرار گرفته، پدیده هوش هیجانی[2] است. دلیل این امر توانایی بالای هوش هیجانی در حل بهتر مسایل و کاستن از میزان تعارضات بین دریافتهای فکری و احساسی است. پژوهشهای متعددی نشان دادهاند که هوش هیجانی می تواند سبب افزایش میزان سلامتی، رفاه، ثروت، موفقیت، عشق و شادی گردد (سالوی و مایر[3]، 1990). گلمن[4](1998) به نقل از رستمی (1388) در تعریف هوش هیجانی، آن را نوع دیگری از هوش میداند که حاکی از شناخت احساسات خویشتن است و از آن برای اتخاذ تصمیمهای مناسب در زندگی استفاده میشود. هوش هیجانی، توانایی اداره مطلوب خلق و خوی، وضع روانی، کنترل تکانهها و عاملی است که هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص انگیزه و امید ایجاد میکند. این نوع هوش، همچنین حاکی از همدلی، یعنی آگاهی یافتن از احساسات افراد پیرامون ماست (رستمی، 1383).
از طرفی یکی از متغیرهایی که سلامت روان و هوش هیجانی می تواند بر آن اثرگذار باشد رضایت شغلی میباشد. امروزه به خاطر رشد و
پیشرفت علوم و توسعه كشورها، نیازهای انسان صورت نامحدودی پیدا كرده كه آن نیازها باید برطرف گردد. برای رفع نیازهای انسان سازمان های مختلفی با اهداف متفاوتی بوجود آمده است. یكی از گستردهترین این سازمانها، مراکز دانشگاهی و موسئسات آموزشی بخصوص دانشگاههای علوم پزشکی است كه بدلیل اهمیت زیاد آن در جامعه، باید به رضایت شغلی نیروی انسانی آن توجه كافی مبذول داشت. هنگامی نیروی انسانی یک سازمان از رضایت شغلی برخوردار است كه به انگیزش واداشته شود و زمانی نیروهای انسانی برانگیخته میشوند كه نیازهای معقولانه آنها در ابعاد جسمی، اجتماعی و روانی توسط مدیران سطح عالی سازمان مورد توجه قرار گیرد. با بررسی رضایت شغلی و تعهد سازمانی كاركنان میتوان باعث افزایش كارایی آنها و در نهایت بهبود بهرهوری سازمان شد(الوانی و معمارزاده، 1384).
در این رابطه مورهد و گریفین[5](2005) معتقدند که دنیای ما دنیای سازمانهاست و گرداننده اصلی این گردونه انسانها هستند آنانند که به کالبد سازمانها جان میبخشند و تحقق هدفها را میسر میسازند بدون انسان سازمان بی معنی است و مدیریت امری موهوم. شاید این شبهه پیش آید که در دنیای آینده که آدموارهها و ماشینها جای انسانها را در سازمانها پر می کنند نقش انسان در سازمان کمرنگ خواهد شد اما به هیچ رو اینگونه نخواهد شد و با خودکاری و ماشینی شدن کارها، نوع فعالیتهای انسانی در سازمان تغییر شکل میدهد و به گفته پیتر دراکر[6] کاردستی[7] جای خود را به کار دانشی[8] میدهد. اما نقش به یقین تعیینکننده انسان، به عنوان حاکم سازمانی همچنان برقرار و مستدام خواهد بود (به نقل از الوانی و معمارزاده، 1384).
در هر سازمان، نیروی انسانی مهمترین رکن تعالی و ترقی سازمان و عامل اساسی تحقق اهداف پیش بینی شده در آن مجموعه است. رضایت شغلی در تحقق اهداف سازمانی، سلامت فردی و اجتماعی نقش ویژهای ایفا مینماید، بنابراین یکی از مهمترین و شایعترین مباحث قابل بررسی و تحقیق در مطالعات سازمانی تلقی می شود. رضایت شغلی به گفته بسیاری از کارشناسان، یکی از چالش برانگیزترین مفاهیم سازمانی و پایه بسیاری از سیاستها و خطیمشیهای مدیریت برای افزایش بهرهوری و کارآیی سازمان است (هومن، 1381، 145).
بطور کلی در این تحقیق محقق به بررسی رابطه بین هوش هیجانی و رضایت شغلی با سلامت روان بهرورزان شاغل دانشگاه علوم پزشکی شهر زاهدان خواهد پرداخت.
سلامت روان هدف غایی و نهایی روان شناسان بوده و هست. در این میان روان شناسی مثبت گرا با توجه به استعدادها و توانمندی های انسان مورد توجه روان شناسان قرار گرفته است. این رویکرد هدف نهایی خود را شناسایی موضوع ها و شیوه هایی می داند که بهزیستی و شادکامی انسان را به دنبال دارند. از این رو عواملی که موجب تطابق بیشتر آدمی با نیاز ها و تهدید های زندگی می شود، بنیادی ترین موضوع مورد پژوهش این رویکرد است. در این میان تاب آوری[1] جایگاه ویژه ای در حوزه های روان شناسی تحولی، روان شناسی خانواده و بهداشت روانی یافته است، به طوری که هر روز بر شمار پژوهش های مرتبط با این موضوع افزوده می شود (کمپل-سیلیس، کوهن و استین[2]، 2006). تا اوایل دهه 80 اعتقاد بسیاری از پژوهشگران علم روانشناسی این بود که رویدادهای تنش زا در بروز اختلالات روان تنی نقش مؤثری دارند، به عنوان مثال هولمز و راهه[3] دریافتند که رویداد های زندگی با شروع بیماری رابطه دارد. در عین حال بررسی
های روان شناسان بعدی نشان داد که بین رویداد های تنش زا و اختلالات روان شناختی، عوامل تعیین کننده ای وجود دارد که موجب می شود این رویدادها تأثیر متفاوتی بر افراد داشته باشند. یکی از این ویژگی ها تاب آوری است (شاکری نیا و محمد پور، 1389). همچنین بر اساس مدل تنش- آسیب پذیری، اول اینکه افراد باید آمادگی زیستی، روان شناختی یا اجتماعی- فرهنگی برای ابتلای به بیماری داشته باشند و سپس در معرض نوعی از تنش قرار بگیرند تا به بیماری مبتلا شوند. در حال که بیشتر مردم آمادگی برای برای ابتلای به اختلالات معین را دارند، اما با قرار گرفتن در معرض تنش نیز به اختلالی مبتلا نمی شوند. چیزی که در برابر تسلیم شدن به تنش از افراد محافظت می کند، تاب آوری است (مک آلیستر و مک کینون[4]، 2009). در طول 20 سال گذشته مطالعه درباره تاب آوری به طور معنی داری گسترش یافته است. از جمله مسائلی که در حوزه تاب آوری مطرح است نقش صفات شخصیتی در میزان آن است. بر اساس مدل انتخاب-مقابله افتراقی بلوکر و زاکرمن (1997)، راهبردهای مقابله ای مورد استفاده در رویارویی با تنش تعیین کننده پیامدهای مثبت یا منفی هستند و نوع راتهبردهای مقابله انتخاب شده به صفات شخصیتی افراد بستگی دارد (بارتلی، روش[5]، 2011). یعنی زبق این مدل شخصیت از طریق تاثیر در میزان رویارویی با تنش، تاثیر نوع واکنش به آن یا تاثیر در هر دو زمینه بر فرایندهای مرتبز با تنش تاثیر میگذارد (لاندرو و کاستیلو[6]، 2010). در این زمینه میتوان بیان داشت که سبک های دلبستگی که به نوعی بیانگر شیوه های فرزندپروری افراد است نیز در امر تاب آوری دخالت دارد. لذا مطالعه حاضر با هدف بررسی ارتباط میان تاب آوری دانش آموزان با رگه های مختلف شخصیت و سبکهای دلبستگی آنان انجام شد.
نظام آموزش و پرورش از بزرگترین و گسترده ترین سیستم های درون هر جامعه ای است که سرنوشت آن جامعه را در بلند مدت تعیین می کند. در حقیقت خوشبختی یا بدبختی هر جامعه به آموزش و پرورش آن بستگی دارد. چنانچه آموزش و پرورش از نظر اهداف و ساختار و منابع درست طراحی شود در دراز مدت توسعه جامعه را تضمین خواهد کرد و به اثر بخشی نزدیک می شود(ایمانی و مهترپور، 1390). آموزش و پرورش هر كشوری مهمترین و مؤثرترین نظام پرورش و رشد شخصیت نوجوانان و جوانان است. ضرورت توجه به رشد شخصیت آدمی و اهمیت پرورش تن و روان دانشآموزان موجب شده است كه این مسأله مهم به عنوان یكی از كاركردهای اساسی نظام آموزش و پرورش به حساب آید، و در صورتی اهداف عالی آموزش و پرورش تحقق مییابد كه به جنبه های گوناگون دانش آموزان توجه خاص و ویژه شود(اسماعیلزاده آهندانی، 1387).
هر جامعه ای برای پیشرفت و رشد در ابعاد مختلف اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و … نیاز به افرادی دارد که از نظر روانی و جسمانی سالم باشند. با توجه به اینکه کودکان امروز، صاحبان بلافصل آینده جامعه هستند، سلامتی و بیماری آنان در سلامتی و بیماری جامعه فردا و نسل های آینده اثراتی قابل توجه خواهد داشت. بنابراین، لازم است به سلامت روانی- جسمانی این قشر عظیم بیشتر توجه شود و گام هایی اساسی در جهت پیشگیری و درمان بیماری ها و اختلالات روانی و رفتاری آنان برداشته شود. در مجموع، تحقیقات معتبر انجام شده در جهان نشان داده اند كه میزان اختلالات رفتاری در كودكان سنین دبستانی در مناطق مختلف متغیر بوده و معمولاً بین 2 تا 12 درصد است كه در غالب موارد بررسی شده، میزان شیوع این اختلالات در پسران بیشتر از دختران بوده است. علاوه بر آن نتایج بررسی های انجام شده نشان می دهد كه میزان شیوع این اختلالات در دانش آموزان پایه های چهارم و پنجم دبستان بیش از سایر پایه هاست(باقری یزدی و همکاران، 1373).
امروزه دیدگاه مردم در مورد آموزش و پرورش به گونه ای است که استفاده از امکانات تربیتی جامعه را حق طبیعی و مسلم خود می دانند. دلیل عمده این امر آن است که تعلیم و تربیت با سرنوشت انسان در زندگی آینده پیوند خورده است. در عصر حاضر بسیاری از امکانات مادی و نیروهای انسانی در خدمت تعلیم و تربیت قرار گرفته است. همچنین تعلیم و تربیت در بسیاری از جوامع یک سرمایه گذاری بلند مدت محسوب می شود. که به بهای چشم پوشیدن و صرف نظر کردن از رشد کوتاه مدت دیگر امکانات جامعه حاصل می شود. بنابراین اگر تعلیم و تربیت نتواند نیروهای انسانی تحت آموزش خود را در قالب انواع تخصص ها و مهارت های مکمل و مورد لزوم جامعه درآورد و بدین ترتیب نتواند به ایفای نقش خود در زمینه شکوفایی جامعه بپردازد، در واقع باید گفت که این امکانات و نیروها به هدر رفته است. لذا تفکر عاقلانه حکم می کند که سرمایه ها و نیروهای به کار گرفته شده در تعلیم و تربیت به گونه ای برنامه ریزی و سازماندهی شود تا بتواند به اهداف مورد نظر خویش دست پیدا کند(جاودان، 1390).
عملكرد تحصیلی (افت یا پیشرفت تحصیلی) تحت تأثیر ابعاد متعدد زیستی، روانی و اجتماعی قرار دارد. این عوامل در چهار گروه، شامل: عوامل مربوط به دانش آموز، خانواده، مدرسه و عوامل مربوط به اجتماع و محیط خارج از مدرسه دسته بندی می شوند. لذا در مجموع
عملکرد تحصیلی دانش آموزان متأثر از شرایط دانش آموز و محیط بیرونی او می باشد. در پی فزونی یافتن مطالعات در مورد ویژگی های یادگیرندگان خود تنظیم تعداد قابل ملاحظه ای از این مطالعات بر این نکته تأکید دارند که یادگیری خود تنظیم با کیفیت یادگیری، عملکرد و نتایج تحصیلی مثبت ارتباط زیادی دارد (بوکارتس[1]، 1996).
بسیاری از مربیان تعلیم و تربیت، روانشناسان، جامعهشناسان و … منشاء بسیاری از مشكلات رفتاری و اجتماعی دانشآموزان را ناشی از مسائل موجود در خانه میدانند. روابط نادرست عاطفی پدر و مادر، ناسازگاری میان اعضای خانواده، افراط و تفریط در حمایت و مراقبت، عدم توجه و نظارت بر دوستان و معاشران فرزندان و… از مسایل مهمی هستند كه نقش اساسی در شكست تحصیلی آنان دارد(امیریان، 1380).
از نظر کاپلان و بارون سلامت روانی حالت خاصی از روان است که سبب بهبود، رشد و کمال شخصیت انسان می شود و به فرد کمک می کند که با خود و دیگران سازگاری داشته باشد. مازلو بهداشت روانی را حاصل تأمین نیازها و شکوفا شدن استعداد ذاتی انسان ها می داند (میرکمالی، 1373).
رفتار انسان تابع تمامیت وجود او است. یعنى هم جسم و هم روان در رفتار انسان تأثیر مى گذارند. بنابراین رفتار انسان تحت تأثیر سلامت جسم و روان اوست. سلامتى روانى صرفاً به معناى نداشتن علامتهاى بیمارى نیست بلکه فرد سالم علاوه بر نداشتن نشانهاى بیمارى روانى بتواند از ارتباطات سالمى را با دیگران برقرار نماید؛ واقعیتها را بپذیرد؛ خود را با محیط سازگار کند و در جهت شکوفا ساختن استعدادهاى فطرى خود بکوشد و اهداف خود را بهطور منطقى تحقق بخشد. سازمان بهداشت جهانی، سلامتى را چنین تعریف کرده است: سلامتى عبارت است از تأمین رفاه (منظور از رفاه کامل وضعیت مطلوب جسمانى- روانى و اجتماعى است) کامل جسمی- روانی، اجتماعى و نه فقط نبودن بیمارى و نقص عضو. از سوی دیگر بین بهداشت و سلامت روانی فرد و شخصیّت او رابطه بسیار محکمی وجود دارد و اگر فردی از رشد تکامل طبیعی شخصیّت برخوردار نباشد، می توان گفت از سلامت روانی محروم است (رستمی، 1390).
نظریه شناخت اجتماعی مبتنی بر الگوی علّی سه جانبه رفتار، محیط و فرد است. این الگو به ارتباط متقابل بین رفتار، اثرات محیطی و عوامل فردی(عوامل شناختی، عاطفی و بیولوژیک) که به ادراک فرد برای توصیف کارکردهای روان شناختی اشاره دارد، تأکید می کند. بر اساس این نظریه، افراد در یک نظام علّیت سه جانبه بر انگیزش و رفتار خود اثرمی گذارند. باندورا[2] (1997) اثرات یک بعدی محیط بر رفتار فرد که یکی از فرضیه های مهم روان شناسان رفتار گرا بوده است، را رد کرد. انسان ها دارای نوعی نظام خود کنترلی و نیروی خود تنظیمی هستند و توسط آن نظام برافکار، احساسات و رفتار های خود کنترل دارند و بر سرنوشت خود نقش تعیین کننده ای ایفا می کنند.
بدین ترتیب رفتار انسان تنها در کنترل محیط نیست بلکه فرایندهای شناختی نقش مهمی در رفتار آدمی دارند. عملکرد و یادگیری انسان متأثر از گرایش های شناختی، عاطفی و احساسات، انتظارات، باورها و ارزش هاست. انسان موجودی فعال است و بر رویدادهای زندگی خود اثر می گذارد. انسان تحت تأثیر عوامل روان شناختی است و به طور فعال در انگیزه ها و رفتار خود اثر دارد. بر اساس نظر باندورا، افراد نه توسط نیروهای درونی رانده می شوند، نه محرک های محیطی آنها را به عمل سوق می دهند، بلکه کارکردهای روان شناختی، عملکرد، رفتار، محیط و محرکات آن را تعیین می کند.
باندورا (1997) مطرح می کند که خود کارآمدی[3]، توان سازنده ای است که بدان وسیله، مهارت های شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف، به گونه ای اثربخش ساماندهی می شود. به نظر وی داشتن دانش، مهارت ها و دستاوردهای قبلی افراد پیش بینی کننده های مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان درباره توانائی های خود در انجام آنها بر چگونگی عملکرد خویش مؤثر است. بین داشتن مهارت های مختلف با توان ترکیب آنها به روش های مناسب برای انجام وظایف در شرایط گوناگون، تفاوت آشکار وجود دارد. افراد کاملاً می دانند که باید چه وظایفی را انجام دهند و مهارت های لازم برای انجام وظایف دارند، اما اغلب در اجرای مناسب مهارت ها موفق نیستند (باندورا، ۱۹۹۷).