:
1- فروزانفر، بدیع الزمان، سخن و سخنوران، ص 579.
2- همان، ص 589.
3- صفا، ذبیح اله، تاریخ ادبیات در ایران (جلد دوم)، انتشارات فردوسی، چاپخانه كیهانك تهران، چاپ ششم، تهران 1363، ص 721.
4- همان، ص 721.
5- سخن و سخنوران، همان مأخذ، ص 579.
6- رضازاده شفق، صادق، تاریخ ادبیات ایران، انتشارات دانشگاه پهلوی، مرداد ماه 1352، صص362-361.
7- همان، ص 364.
8- تاریخ ادبیات در ایران، همان مأخذ، ص 579.
9- سخن و سخنوران، همان مأخذ، صص 584-583.
10- تاریخ ادبیات در ایران، همان مأخذ، ص 723.
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون، مخبون محذوف
با توجه به اینكه مجیر شاگرد خاقانی بوده، لذا چه به تأسی از وی و یا تحت تأثیر خاقانی قصیدهی آغازین دیوان خود را در وزن و قافیه و مفهوم قصیدهی مشهور خاقانی :
سریر فقر تو ار سر كشد به ملك رضا تو سر به جیب هوس در كشیده، اینت خطا به نظم در آورده است كه می توان این كار وی را به نوعی اظهار ارادت نسبت به ساحت بزرگ استادی به حساب آورد، اگرچه مجیر در ناسپاسی نسبت به استاد دست كمی از خود خاقانی نسبت به استادش ابوالعلاء گنجوی نداشته است.
1)برید عقل ترا كی برد به ملك صفا كه دل هنوز به بازار صورتست ترا
برید : به فتح اول و كسر ثانی معرّب بریده دم است و آن استری باشد یا اسبی كه دم او را ببرند برای نشان و بعضی گویند كه تیز رفتار میشود و به مقدار دو فرسنگ نگاه دارند به جهت خبر بردن سلاطین. الحال آن شخص را گویند كه بر آن سوار شده خبر برد و در این زمان، نامهبر و پیک را گویند (غیاث). هم اكنون در كشورهای عربی، برید به جای پست Post به كار میرود. در بارهی ریشهی «برید» اختلاف است كه از كلمهی یونانی (Veredus) یا «بردن» فارسی و یا واژهی دیگر گرفته شده است (برای توضیح بیشتر به مقالهی «بحثی در بارهی برید و ریشهی آن» از استاد مرحوم دكتر محمد آبادی باویل، نشریهی دانشكدهی ادبیات تبریز، سال 29، شمارهی 122، ص 208-239 مراجعه شود). در بیت فوق قاعدتاً باید در مفهوم دلیل و راهنما به كار رود تا بتواند آدمی را راهنمایی و همراهی كند.
عقل : خرد و دانش و قوتی كه نفس انسان بدان وسیله تمییز دقایق كند و آن را نفس ناطقه گویند. عقل در اصل به معنی بند در پا بستن، چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت آدمی میشود به سوی افعال ذمیمه، لهذا خرد و دانش را عقل گویند.
صفا : پاكی و در اصطلاح خلوص از ممازجت طبع است و دوری از مذمومات است و صفا از صفات انسان است و آن را اصلی است و فرعی، اصلش انقطاع دل است از اغیار و فرعش خلوت است از دنیای غدار.(فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی. ص 531)
بازار : محل خرید و فروش كالا، در زبان پهلوی واچار و در اوستایی آباچاری آمده است. پرتقالیها این كلمه را از ایرانیان گرفتهاند كه از این رهگذر كلمه در زبان فرانسه نیز وارد شده است.(برهان، حاشیه)
صورت : تمثال، عكس و مجازاً ظاهر هر چیزی.
برید عقل : اضافه تشبیهی، به عبارتی عقل به دلیل و راهنمایی همانند شده است كه آدمی را به سر منزل مقصود هدایت میكند.
ملك صفا : اضافه تشبیهی.
كی : استفهام انكاری.
بازار صورت : كنایه از دنیا كه محل اعمال فریبندهی ظاهری است و با نماد آراستهی خود آدمی را سرگرم و فریفتهی خود میكند.
معنی بیت: پیک و دلیل خرد هیچگاه نمیتواند ترا به ملك یكرنگی و صفا رهنمون شود، برای اینكه دل تو هنوز فریفتهی این دنیای ظاهر است.
2)نه طفل راهی از آواز و شكل دل برگیر كه پیل را سر و شكل است و پشّه را آوا
طفل راه : كنایه از نوآموز، كودكی كه تازه راه رفتن را یاد گیرد، نومرید.
باز بود آن صبح دولت روز او طفل ره شد عقل پیر آموز او
دل بر گرفتن : قطع علاقه كردن، اعراض نمودن، ترك كردن.
بیت پیل و پشّه آرایة طباق به كار رفته است و شكل و آواز تناسبی با كودك دارد. بدین معنی كه طفل را با اشكال و اصوات سرگرم می كنند./ صنعت لف و نشر مشوش؛ پیل به شكل و پشه به آواز برمی گردد.
معنی بیت: تو كودك نوپا و مبتدی سلوك نیستی تا به ظواهر و اشكال دل بندی. پس سعی كن از این مظاهر فریبنده رخ بر تابی، زیرا فیل با همه تنومندی جز هیكل و ظاهری بیش نیست و پشه هم جز صدایی ندارد.
«یعنی مظاهر بزرگ دنیا، شكل و هیكلی بیش نیست و مظاهر كوچك جز صدایی نیست كه در هر حال سزاوار دل بستن نیستند» (دكتر احمد شوقی نوبر)
:
آثارِ پیشینیان در قالبِ نسخ خطی از پس قرنها به یادگار مانده است و این بر عهدۀ ماست که آنها را حفظ کنیم و در عین امانت به تصحیح آن اقدام نماییم.
«هدف از دانش و فنّ تصحیح متون، به دست دادن متنی هر چه نزدیکتر به متن اصلی است که از زیرقلم نویسنده ای خارج شده و یا از بیان شاعر یا گوینده ای تراوش یافته، و امروزه مورد پژوهش ماست» (جهانبخش، 1384: 14-13).
با اینکه برخی محققان رابطۀ خوشی با ادبیاتِ دورۀ صفویه ندارند و شاید اساساً ارزشی برای آن قائل نباشند شبهه نیست که از نظر تازگی وغرابتی که اشعار این دوره دارد به کلّی از آثارِ ادبی ادوارِ دیگر متمایز است. لطفعلی بیک آذر در آتشکده و رضاقلیخان هدایت در مجمع الفصحا هرجا ذکری از شعرای دورۀ صفویه رفته است به اجمالی هرچه تمامتر برگزار کردهاند (رک. مؤتمن، 1339 : 344 و 345). در هر حال دور از هرگونه تعصب شعرِ این دوره حلقهای است از زنجیرۀ ادبی از نخستین روزهای شعر پارسی تا کنون. نبایست با نگاهی که به نقد و بررسی سخنِ سخنسرایانِ سدههای چهارم و پنجم تا پایان هشتم میپردازیم به ارزیابی و سنجش سخن این عصر پرداخت. باید قیاسِ فصاحت را با در نظر داشتن وضع ادبی، اجتماعی و سیاسی آن زمان سنجید. این که از هر صنف شاعرانِ ممتازی در این دوره ظهور کردهاند نکتهای نیست که از آن بتوان به تسامح گذشت. آگهی تبریزی به سوزنگری منسوب بود و ظریفی تبریزی به خردهفروشی اوقات میگذرانید. فنایی مشهدی علافی میکرد و مولانای یمنی در سمنان کفشگر بود. فقیری یخنیپزی میکرد و وصلی تبریزی از مطربی معیشت مینمود. امیری اصفهانی به دکّانِ عطاری مینشست و بزمی قزوینی کفشدوز بود (رک.سام میرزا، 1314 : 141 تا 170)
«از مهمترین عواملی که در زمانِ صفویه شعر و شاعری در عوام رخنه کرد این بود که صفویه ترویج مذهبِ شیعه را اساسِ سیاست خویش کرده بود و خود را از جهتِ تقویت مبانی دولت و سلطنت خویش به مدایح شعرا محتاج نمیدید. الّا بدان اندازه که شاعر آنها را در نشر و ترویج مبادی مذهب شیعه موثر میشمردند»(رک. اسکندر بیک ترکمان، 1334 : 178به نقل از زرینکوب،1389:254) برخی از پژوهشگران این تغییر مذهب در سلسله صفوی را انقلاب اجتماعی دانسته و تغییر سبک ادبی را معلول این علت میدانند (ر.ک : شمیسا، 1382 : 284). این نکته بدین معنا نیست که ادبیّات در دورۀ صفوی صرفاً جنبۀ مذهبی داشته؛ بلکه روابط علّت و معلولی در مسائل اجتماعی و فرهنگیِ پیچیده غالباً غیر مستقیم است. به همین خاطر است که در شعرِ این دوره مشایخی را میشناسیم که در سخنسرایی دستی دارند و شهرتی. شاعرانی مانند: ملامحسن فیض، میرزا جمال خوانساری، هاشمی کرمانی، ضمیری اصفهانی و میرزا نجیب الدین رضا اصفهانی. در این زمان، غزلسرایی عرفانی به تقلید شاعرانِ عارفمسلک گذشته و اشعار عرفانی شاعرانِ پیشین مانند سنایی و مولوی و سعدی و حافظ، ادامه دارد.
نجیب الدّین اصفهانی از همین شاعران متشرع است. او شاعری است شیعی که حکمت عرفای شیعی را در شعر خود وارد ساخته است. «نورالهدایه» دربارۀ انواع معرفت، «سبعالمثانی» مثنویی بر وزن مثنوی معنوی مولوی، «دیوان اشعار» ، مثنوی «خلاصه الحقایق» مشتمل بر مسائلِ فلسفی و عرفانی و مبانی تصوف و آداب سیر و سلوک، از آثارِ این عارف و شاعر میباشد.
1- نجیبالدّین رضا اصفهانی
میرزا نجیب الدین رضا که با نام زرگر اصفهانی نیز اشتهار دارد، از مشایخ صوفیه ذهبیه در قرن یازدهم و دوازدهم است (عبرت نائینی، 1376، ج 2 : 768). شهرتِ او را به زرگر، رضاقلیخان هدایت در ریاض العارفین متذکر شده است و ذیل نام او به شرح احوالش پرداخته است. نگارنده در هیچ جای آثارِ او قرینهای برای این شهرت نیافته و بر این گمان است که شاید این شهرت پس از دوران هدایت (از آن جهت که شاعرِ دیگری با این تخلص داریم و هدایت در مجمع الفصحا به شرح احوال او پرداخته) برای میرزا نجیب الدین رضا رقم خورده باشد. به همین خاطر منشأ این تخلیط را ریاض العارفین هدایت میداند. که در این نوعِ ادبی نیز طبع آزمایی کرده است. وی در سال 1047 در
اصفهان به دنیا آمد (خاوری، 1362 : 282). «از اماجد مجذوبین و اکابر محبوبین بود و پس از جذبه به سلوک رجوع کرده» (هدایت، 1388 : 149). در اصفهان با شیخ محمدعلی موذن خراسانی ـ از بزرگان عرفا ـ ملاقات کرد و به همراه او به مشهد رفت (همان). در سال 1078 به همراه استاد به اصفهان بازگشت و بعدها خلیفه و داماد او گشت (تمیمداری، 1372 : ج 1 : 341). نجیب به نامهای رضا [و] جوهری، تخلص مینموده و خلاصه الحقایق و دیوان غزلیات و سبع المثانی از آثار او بوده» (تبریزی، 1328 : 123). امّا در غزلیات چنانچه نگارنده در آثار او تتبع کرده، وی هرآنجایی که از تخلص استفاده کرده، نامِ نجیب را برگزیده است.
معصومعلیشاه در ذکر شیخ محمدعلی مؤذن مینویسد : «خلیفۀ وی نجیب الدین رضاست که ترجمهاش بیاید.»(معصومعلیشاه، بیتا،ج3: 165). در ادامه آمدهاست : «سیّد رضا مردی بزرگوار است و کتاب سبعالمثانی از اوست و نجیب الدّین را در ریاض العارفین به عنوان زرگر اصفهانی آورده است و ترجمه نموده. وفاتش در سال یکصد و هشتاد و پنج نوشته و مخفی نیست که غیر از زرگر اصفهانی است که نامش محمدحسن است. وفاتِ وی را در مجمع الفصحا سال هزار و دویست و هفتاد نوشته است. خلاصه نجیب الدین را تعریف همین بس که مرحوم مظفرعلیشاه در کتاب مثنوی بحرالاسرار او را ستوده است و بعضی از آن ابیات تیمناً آورده میشود.
صبح یوم السبت شوال الکریم عـارض مشـتاق سـلطان عظـیــم
طلعتی فرخنده چون ماه تـمام چشم جان را جلوهگر شد در منام
قـصّـه سـبعالمثانی مـثنـــوی از کلام شـــه نجــیب المعنــوی
شه نجیب الدین رضا شاه ولی مرشـد راه رضـا سلـطان عـلــی»
(همان : 216)
نجیب اصفهانی در شرحِ احوالِ خود، خویش را امّی معرفی کرده (رک : تمیمداری، 1372 : 340) و بر همین اساس است که شرح حال نویسان مانند هدایت در ریاض العارفین و مدرس تبریزی در ریحانهالادب و آقابزرگ طهرانی در الذریعه او را بی سواد دانستهاند. امّا آنچه از آثارِ او پیداست؛ نکتهای جز این است.
درگذشت او را به سالهای 1080 (هدایت، 1388 : 149) 1085 (معصومعلیشاه، بیتا، ج3 : 216) (خاوری، 1362 : 289) و 1108 (تمیمداری، 1372 : 340) بیان کردهاند. مرحوم مصلحالدین مهدوی وفات او را هم سال 1080 و هم 1075 ذکر کرده است (مهدوی، 1348 : 326 ، 1388 : 617). اگر تاریخِ نگارش آثارِ او ـ چنانچه در ادامه بدان خواهیم پرداخت ـ را صحیح بدانیم، تاریخ 1108 برای وفات صحیحتر می کند.
مزارِ وی در بقعۀ میرزا رفیعاست. صاحب تذکره القبور مینویسد : «قبرش در قسمتِ شمالی آب انباری که فعلاً جزو اراضی فرودگاه است قرار داشت و تا این اواخر موجود بود و نگارنده [(= مهدوی)] آن را دیده بود» (مهدوی، 1348 : 326).
از آنجایی که در برخی تذکرهها و کتب تاریخی ـ ادبی نجیب اصفهانی را زرگر اصفهانی نیز معرفی کردهاند؛ نباید این شخص را با زرگر اصفهانی شاعرِ سدۀ سیزدهم اشتباه گرفت. احمد کرمی در مقدمۀ دیوان زرگر مینویسد: «آقا محمّدحسن زرگر اصفهانی از غزلسرایان اواسط قرن سیزدهم هجری است که درگذشت وی را به سال 1270 هجری قمری یاد کردهاند» (زرگر اصفهانی، 1362 : 8 ـ 7). ترجمانِ احوالِ شیخ نجیب در کتاب رجال و مشاهیر اصفهان تألیفِ میرسید علی جناب، همچون ریاضالعارفین ذیل نامِ زرگر اصفهانی مرقوم گشته و بدون ذکر هیچ منبعی، عیناً متن ریاضالعارفین آمده است. قابل ذکر اینکه مصحّحِ چاپ اخیر از رجال و مشاهیر هم هیچ اشارهای به این نکته نکرده است (رک: جناب اصفهانی، 1385: 273).
1-1- آثار نجیب
1-1-1- نورالهدایه
«کتاب مستطاب نورالهدایه از تصنیفات عارفِ کامل و فاضلِ واصل شیخ نجیب الدین رضا تبریزی قدس سره معاصر شاه سلیمان صفوی» در سال 1365 (= 1325 خورشیدی) در چاپخانه علمی به چاپ رسیده است. موضوعِ کتاب در تصوف و انواع معرفت است. نویسنده به بیان اصول دین و اصطلاحاتِ صوفیه میپردازد. سال تألیف این کتاب را 1087 نگاشتهاند (تمیمداری، 1372 : 342)
2-1-1- سبعالمثانی
منظومهای است عرفانی به فارسی بر وزن مثنوی معنوی مولوی که آن را در سال 1094 سروده و مشتمل بر بیست هزار بیت است. وی این کتاب را به عنوان مجلد هفتم مثنوی جلالالدین مولوی سروده و تاریخ سرودن آن سال 1094 نگاشته شده است. نجیب الدین در این کتاب آگاهیهایی دربارۀ ضدیّت با تصوف در دوره شاه عباس دوم، در سفر مشهد و اصفهان به دست داده است. در برخی حکایتها که به صورت نظم آورده است، وقتِ تغییر دولتِ صفوی را بیان کرده و در واقع نوعی پیشگویی برای سقوطِ این دولت است (جعفریان، 1379 : 533). این کتاب در سال 1342ق در مطبعه سعادت شیراز به صورت چاپ سنگی به همراه رسالههای تحفة عباسی، دیوان شیخ عطار، رسالة نوربخشیه و رساله در معرفت در هامشِ کتاب به چاپ رسیده است. باری دیگر سبعالمثانی توسط خانقاه احمدی (تهران) در سال 1360 منتشر شده است.
3-1-1- خلاصه الحقایق
مثنویی است در آداب سیر و سلوک و تصوف. این اثر در سال 1328 توسط میرزا احمد اردبیلی در ضمنِ کفایه المومنین و اوصاف المقربین به چاپ رسیده است.
4-1-1- دستور سلیمان
دستور سلیمان رسالهای است در اصطلاحاتِ صوفیان که نسخۀ خطی آن در دانشگاه تهران موجود است (رک. منزوی، 1353 : 1038). به غیر از تذکره القبور (مهدوی، 1348 : 327)، عرفان و ادب در عصر صفویه (تمیمداری، 1372 : 342) و سبکشناسی نثر (شمیسا، 1386 : 232) دیگران به این اثر نجیب اشارهای نکردهاند.
5-1-1- دیوان غزلیات
نسخه خطی دیوان غزلیاتِ نجیب اصفهانی با شمارۀ 390 در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است. این نسخه شامل 140 برگ، 14 سطری و قریب به 2000 بیت است. این نسخه فاقد تاریخ کتابت است. علاوه بر این مدرس تبریزی و تمیمداری دیوان اشعار وی را که مشتمل بر غزل و قصیده و ترجیع و مراثی است برشمردهاند؛ امّا از نسخۀ موجودِ آن اطّلاعی به دست ندادهاند (مدرس تبریزی، 1328، ج2 : 375) ، (تمیمداری، 1372 : 342).
2-1- ارزیابی شعر نجیب اصفهانی
اقبال و هنرِ نجیب اصفهانی در مثنویسرایی بیش از غزلسرایی است؛ زیرا در آنجا مفهومی را بیان میدارد ولی در غزلسرایی بر سرِ موضوعهای تکراری پیش گفته شده شاعرانِ سدههای پیشین، دور میزند. سبکِ شعری او را بهتر است به حکمِ زمانِ او سبکِ هندی یا اصفهانی دانست. زیرا ابیاتی با سیاقِ سبک هندی که ـ ویژگیهای «تناسب»، «تمثیل»، «مصراع برجسته» و «اسلوب معادله» و … در آن مشهود باشدـ در دیوانِ او یافت میشود.
:
در باب واژه ی ادب و این كه منظور از ادب و ادبیات چیست سخنان گوناگون گفتهاند و تعریف های گوناگونی برای ادب و ادبیات كردهاند كه هیچ یک جامع نیست. البته مفهوم آن تا حدی برای همه ی مردم روشن است و منظور از آن را كم و بیش در مییابند بدون آن كه نیازی به قالبگیری در تعریف و حدود معینی باشد. آیا میتوان مرزی و حدی برای ادبیات ملت ها قایل شد و اگر میتوان حدی برای آن دانست، دامنه ی آن تا كجا كشیده میشود؟
در زندگی ادبی، انسان در مییابد كه رسالت وی در این جهان تنها خورد و خواب نیست بلكه رسالت مهم تری بر عهده دارد و انسانیت به این نیست كه تنها گلیم خود را از امواج متلاطم بركناردارد و در نجات خود بكوشد ، انسان آن است كه برای سعادت نوع خود گام بردارد.پس شك نیست كه اندیشه ها و اندیشههای انسانی در سطح انسانیت یكی از عناصر مهم ادب است. ادیان به طور اعم در پایهریزی نوعی از ادبیات سهمی به سزا داشتهاند و با وجود تحولات و دگرگونی هایی كه در جامعهها پدید آمده است اوضاع ادبی نیز دوشادوش دگرگونی های جوامع انسانی دگرگون شده است
زبان و ادبیات جلوه گاه اندیشه ، آرمان ، فرهنگ و تجارب و روحیات یک جامعه است . انسان ها در گذر زمان از زبان برای انتقال پیام ها ، عواطف و اندیشه های خویش بهره جسته اند و از ادبیات که زبان برتر است به عنوان ابزاری در انتقال بهتر ، بایسته تر و مؤثرتر اندیشه خود استفاده کرده اند . ادبیات ، درتلطیف احساسات ، پرورش ذوق و ماندگار کردن ارزش ها و اندیشه ها سهمی بزرگ و عمده بر دوش داشته است به همین دلیل هر اندیشه ای که در قالب مناسب خویش ریخته شود ماندگارخواهد بود.
عبدالحسین زرین کوب در تعریف ادبیات می نویسد: ((بطور کلی ادبیات آنگونه سخنانی است که از حد سخنان عادی برتر و والاتر بوده و مردم آن سخنان را در خور ضبط و نقل دانسته اند و از شنیدن آنها دگرگون گشته اند و احساس غم و شادی یا لذت و الم کرده اند پس واضح است که یکی از ویژگی های مهمی که هر اثر باید داشته باشد تا در جمله آثار ادبی به حساب آید پایندگی و ماندگاری آن اثر در طول زمان است. بطور کلی اگر کسی که قصد دارد به آفرینش ادبی بپردازد به هدف ادبیات که همان بیان احساسات و عواطف درونی انسان است، ناظر باشد بطور حتم اثری که خلق می کند دارای ویژگی پایندگی (هر چند که پایندگی آثار بزرگ ادبی را نداشته باشد) خواهد بود؛ زیرا عواطف بشری امریست که دستخوش تغییر در طول زمان نمی شود و همواره ثابت است؛ به عنوان مثال مفهوم عشق در تمام دوران ها وجود داشته و همواره ستایش شده است((.
در هر جامعهای ادب جلوهایست از تجلیات روحی و آسایش ارواح سركش انسانی كه در دنیای نامتناهی در قید و بندهای بسیاری اسیر شده است و راه گریزی ندارد، لاجرم برای تسكین آلام و دردها و ناكامی ها و رنج و عذاب و شكنجه كه ناگزیر به تحمل آن ها است متوسـل به مناجـات و راز و نیــاز می شود و اندیشه ها واحساسات خود را كه هرگز نمی تواند در این جهان ابراز كند به شکل جالب و دلانگیزی بیان می كند، در لباس نثر، در لباس نظم، در جلوههای موسیقی، در بیان احساسات دقیق و رقیق عرفانی و اتحاد و فنا و یگانگی، این امور همه به هم پیوسته است.
ادبیات زاییده روح و ذوقهای لطیف و حساس است و بازتاب دهنده ی روح لطیف عرفانی است و در پارهای موارد جنبههای ارشادی آن نیرومند است كه اخلاقیات مذهبی را در بردارد.
در گلزار معانی و حقایقی که چمن آرای فکر بشر بوجود آورده است تا کنون گلی خوشبوتر از گل عرفان نرسته است و گلهای دیگر این گلزار
نیز تا نفحه ای از این گل نداشته باشند بویشان مطبوع طبع صاحبدلان واقع نمی گردد و شگفت آنست که در گلزار معانی و حقایق از این نوع رستنی جز یک گل بیشتر نروئیده و محل روئیدن آنهم مشرق زمین بوده است.
عرفان کعبه ی مقصودی است که رهروان راه دین و علم هر دو به آنجا می رسند. عرفان حقیقتی است که در عرض تمام مذاهب و علوم قرار گرفته و با همه دشوار بدست آمدنش همه کس می تواند از دین و مذهب و علم خود آنرا بیابد و عارف واقعی کسی است که بر حقیقت فضائل و رذائل واقف گشته و متحلی به فضائل و متخلی از رذائل گردیده و انقدر دارای صفای قلب شده که نسبت به هر جانداری تا چه رسد به انسان مهربان است بنابراین با خواندن حالات عارفان در می یابیم هیچ مقامی برای انسان بالاتر از مقام معرفت و هیچ حالی خوشتر از حال عرفان نیست و هرکس می خواهد به کمال مطلوب انسانیت برسد باید بکوشد به این مقام و حال برسد.
تصوف در قرن دوم هجری که ابتدای ظهور آنست عبارت بوده از توجه مفرط به زهد و عبادت بر طبق اوامر و نواهی شریعت اسلام و موضوعات تصوف در قرن دوم یعنی ابتدای ظهور آن زهد ، توکل ، صبر ، شکر ، اخلاص ، محبت و معرفت و اموری از این قبیل بوده و در آغاز تمام این مطالب یکسان مورد توجه قرار می گرفت ولی طولی نکشید که پیشوایان طریقت هر یکی به یکی از این موضوعات بیشتر متوجه گردیده و مستغرق حالتی از حالات مذکور شده اند.
کم کم تصوف شکل دیگری به خود گرفت و فرقه صوفیه رسما در مقابل فرقی که در اسلام ظاهر شده بودند به عنوان یک فرقه ی صاحب تشکیلات و آراء و عقائد مخصوص عرض اندام کرد . این فرقه مشایخ و بزرگان بسیاری داشته که حاتم اصم یکی از مشایخ بزرگ صوفیه در قرن دوم و سوم است که او نیز دارای ویزگیهای برجسته ای مانند زهد ، صدق ، کرم ، عدم خشم ، آرامش اخلاقی است و حتی نظریه های خاصی را مانند مرگ های چهار گانه و تقسیم شهوت بیان نموده است.
از انجا که در آثار نظم ونثر فارسی از حاتم نام برده شده است نشان از توجه و جایگاه ویژه او در نزد نویسندگان وشاعران عارف مسلک دارد.
با توجه به این که برخی از این بزرگان گمنام بوده اند واطلاعات زیادی از آنها در دست نداریم حتی تاریخ تولد آنها مشخص نیست لذا با بررسی آثاری که از آنها سخن به میان آمده به شناخت این بزرگان دسـت می یابیم و با بررسی برخی از این منابع چون کتاب شرح تعرف عبدالله المستملی بخاری ،طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری ، احیاء علوم الدین و مکاتیب فارسی غزالی ، رساله قشیریه عبدالکریم بن هوازن قشیری ، کشف المحجوب هجویری ، حدیقه سنایی ، بوستان سعدی، تذکره الاولیاء عطار نیشابوری مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه عزالدین محمود کاشانی و نفحات الانس جامی با به میان آوردن وپیش کشیدن سخن و حکایاتی از آنان به موضوع این تحقیق یعنی سیمای حاتم اصم در آئینه ی ادبیات فارسی خواهیم رسید که نشان میدهد تا چه میزان در ادبیات فارسی تاثیر گذار بوده یا فقط از بعد عرفانی ، شخصیت آنها مورد توجه قرار گرفته است .
نگارنده ی این سطور با اشعار عرفانی انس و الفت داشته و همواره مجذوب کلام شیوای شاعران و نویسندگان عارف مسلک بوه و این دلدادگی به اشعار عرفانی ، سبب بررسی یکی از شخصیتهای صوفیه و عارف یعنی حاتم اصم در آثار نظم و نثر فارسی گردید و دریچه ای بر دلم گشود و مرا در این مسیر راهبر شد و عزم کردم تا در راه تکامل این ارمغان الهی کوشیده و با امید بپویم.
بدین منظور اشتیاق ایجاد دفتر حاضر فراهم گردید و امید است که با این حرکت بتوانم حتی یک قدم در مسیر بی انتهای عرفان و ادب فارسی برداشته باشم.
غرض نقشی است کز ما باز ماند که هـستی را نمی بیـنم بقائی
مگر صاحبدلی روزی به رحمـت کند در حـق درویشـان دعائی
فصل اول: کلیات تحقیق
1-1- بیان مسأله تحقیق
نمودن تصویرها و مضامین شاعرانه که با اشاره به حاتم اصم در ادب فارسی پرداخته شده است با عنوان موضوع سیمای حاتم اصم در آیینه ادبیات فارسی بررسی میگردد.
2-1- ضرورت تحقیق
نشان دادن ارزشهای هنری و اخلاقی حاصل از مضمون پردازی و معنی آفرینی شاعران عارف مشرب با اشاره به شخصیت و سرگذشت حاتم اصم.
3-1- هدف تحقیق
بررسی تأثیر یا عدم تأثیر هنری ، ادبی و بلاغی حاتم اصم در متون ادب فارسی اعم از شعر و نظم یا نثر و هم چنین به دست آوردن شرح حالی نسبتاً روشن و صحیح از وی که تاحد امکان جزئیات زندگی، احوال و اقوال وی را بیان کند و مارا در شناخت صحیح این عارف نامی یاری دهد.
4-1- پیشینه تحقیق
دربارهی حاتم عموماً درکتب قدیمی اهل تصوف و عرفان فصول یا سطوری یافت میشود که گاه نیز با مطالبی بیاساس یا حداقل غیر قابل اثبات در هم آمیخته و در کتابهای تذکره مانند امروزی و واژهنامهها ، فرهنگها و دایرهالمعارفها نیز بیشتر توضیحاتی مختصر و ناقص آمده است که لزوم یک تحقیق نسبتاً همه جانبه و فراگیر دربارهی وی را گوش زد می کند.
:
به نام یكتا دادار آفریدگار كه دیدگان بشر همواره نگران اوست و چشمان امید به افق عنایت بی علت او دوخته شده و آدمیان را از حكومتش بهره هاست كه ندانند و زندگانی بگذارند و چون به اندوه گرفتار آیند هم باز به دامنش آویزند. كه رفتنی نیست از دامان پرمهر حضرت الوهیت؛ و به یاد رحمت عالمیان، سرور كون و مكان، حضرت نبوت، ختمی مرتبت محمد مصطفی صلواﺓ الله و سلامه علیه كه عالم به وجود او و ذریهی پاكش زیبنده گشت و مهر به گرمای عشق ایشان فروزنده و ماه از تلألؤ جمال روی ایشان تابنده.
و اما بعد…
آن چه در این رساله گرد آمده است ما حصل غور در تصاویر شاعرانه و نقد بر پایه نظرگاهی زنانه است. كوشیدیم تا در فصل كلیات مطالب، ذیل عنوان “مذهب اصالت زن” مختصری با آن مكتب كه به فیمینیسم شهره است آشنا شویم. بر این اساس ذیل این عنوان، عناوینی مترتب شده است تا فحوای كلام در اذهان خوانندگان گرامی بنشیند و آنان را به مقصود نائل گرداند؛ مضاف این كه مبحث ملحقه به عنوان رساله كه واژهی ” زن مدار” است تبیین شده و مقصود نگارنده قریب به وضوح گردد. در این راستا به تعاریفی از شقوق مذهب اصالت زن پرداخته ایم و پس از آشنایی اندك با پاره ای تعاریف، وضعیت زن را در خلال تاریخ مرور كرده، سپس موجودیت وی را در اذهان برخی ملل و مذاهب به طریقی مجمل مورد نظر قرار دادیم.
در بخش دیگری از كلیات به نظرات و مكتوبات بزرگان عرصه ی اندیشه و فرهنگ پرداختیم و آن اقوال و آثار را منشأ اثر در روند فكری غالب در باب زن تحلیل كردیم. با توجه به نقد ها و نظرات متنوع گاه مخالف و گاه موافق با این مكتب بر آن شدیم تا نظرات اسلام را هر چند كوتاه در حد بضاعت نگارنده و ظرفیت رساله در تبیین دیدگاه اسلام به زن مقرر كنیم. در پایان مباحث مطروحه در كلیات مطالب ذیل عنوان ” نگاهی گذرا به سیمای زن در ادوار مختلف شعر فارسی ” به مرور مختصری بر حضور زن از دو جنبه پرداختیم؛ در این بخش زن را به عنوان سوژهی شعرا و به عنوان خالق اثر مورد نظر قرار داده و اشاره ای به نام برخی از شعرای زن در ادوار مختلف شعر فارسی نموده ایم.
پس از این در فصلی كه عنوان آن را بیتی از ملك الشعرای بهار مقرر كردیم به بحث پیرامون وجود یا عدم ادبیات زنانه پرداختیم و در این خصوص از آرای پژوهشگران و صاحبان نظربهره برده و بر آیند و ماحصل گفتار را با رد وجود ادبیات زنانه خاتمه دادیم.
” نوع نگاه در ایجاد تصویر” فصل دیگری است كه در آن ضمن توضیح در خصوص تصویر و تصویر سازی، انگاره های شاعرانه سیمین بهبهانی و محمد رضا شفیعی كدكنی را از قول خود ایشان در آثار مكتوب و منقول؛ و نیز نظرگاه دیگران در خصوص این هر دو ذكر کرده و مورد بررسی قرار دادیم.
سپس رساله را بر پایه ی 11 فصل دیگر عنوان نهادیم كه هر كدام مبین رفتاری زنانه یا مصداقی از عملی زنانه است كه از ذكر نام فصول به جهت پرهیز از اطاله كلام صرف نظر نموده و رؤیت این بخش ها را به خوانندگان ارجمند و مخاطبان گران قدر وا می نهیم.
نگاهی به مذهب اصالت زن:
دیر گاهی است تا مسئله زن به عنوان مبحثی اساسی در فراسوی مرزهای ایران زمین آغاز شده و به داخل كشورما نیز نفوذ یافته است. احساس نیاز به طرح مسئله زنان و حقوق آن ها در مغرب زمین كلید خورد و جنبش هایی موسوم به فمینیستی شكل گرفت كه عمدتا قصد داشتند تا حقوق برابری را میان زنان و مردان پی ریزی كنند كه البته در پاره ای موارد موفق هم بودند.
در نگاهی به تعاریف فمینیسم ( feminism ) این گونه در می یابیم كه « جنبشی است سازمان یافته برای دست یابی به حقوق و نیز ایدئولوژیی برای دگرگونی جامعه كه هدف آن صرفا تحقق برابری اجتماعی زنان نیست، بلكه رویای رفع انواع تبعیض و ستم نژادی و طبقاتی و غیر را در سر می پروراند. از این رو نهاده هایی كه تاكنون برای این واژه پیشنهاد شده وافی به مقصود نبوده است»1. چه این كه امروزه با شنیدن كلمه فمینیسم اغلب مخاطبان آن چه را به ذهن متبادر می بینند مسئله زن است. اساسا این واژه فرانسوی و از ریشه لاتین ( femind ) است كه در زبان های انگلیسی و آلمانی تغییر یافته و به شكل ( feminism) به كار برده می شود به طور كلی واژه (feminine) به معنای زن و دال بر جنس مونث است . با این اوصاف لغوی پر بیراه نرفته اند آنان كه با شنیدن این واژه به یاد زن و مسئله زنان می افتند. به هر حال هر مكتب یا ایدئولوژی نو ظهور پیامدهایی دارد و از دریچه های مختلفی ظهور و بروز می كند كما اینكه فمینیسم هم دارای گرایش های متعدد است گرچه بررسی گرایش های فمینیستی موضوع این مقال نیست ولی ذكر نام و مختصری از تعاریف برای شناخت بهتر این مكتب خالی از لطف نیست.
لیبرال فمینیسم Liberal feminism:
این گرایش نسبت به گرایش های دیگر سابقه طولانی تری دارد، نا برابری حقوق مدنی و فرصت های آموزشی را سرچشمه ستم بر زنان می
داند و مبارزه برای كسب آزادی های فردی زنان در چهارچوب جامعه موجود را هدف قرار داده است.
رادیكال فمینیسم Radical feminism:
این گرایش همه شكل های ستم و سلطه را ناشی از برتری جویی مردان می انگارد و هدف خود را جایگزینی جوامع مردسالار كنونی با جوامع زن محور معرفی می كند.
ماركسیسم فمینیسم Marksism feminism:
گرایش دیگری است كه ریشه انقیاد زنان را در شیوه تولید سرمایه داری و جدایی كار از خانه كه به تقسیم كار جنسی انجامید معرفی می كند و دگرگونی بنیانی اقتصاد را تنها راه چاره رفع ستم دیدگی زنان می دانند.
سوسیال فمینیسم :Social feminism
آخرین گرایش این مذهب است؛ به زعم فمینیست های سوسیالیست ریشه ستم بر زنان در نظام اقتصادی سرمایه داری است كه برای دوام خود به استثمار كارگران و به ویژه زنان نیاز دارد.»2
اگر بخواهیم به دیگر اصطلاحات مطرح دال بر مسئله فمینیسم بپردازیم اصطلاحاتی چون « femininity = « زنانگی » را می توان ذكر كرد؛ اصطلاحی که برای توصیف مونث بودن در جامعه ساخته و پرداخته می شود و بار معنایی آن داشتن جاذبه جنسی برای جلب مردان است یا اصطلاح Womanhood = زن بودن؛ این اصطلاح در برگیرندهی همه معانی منفی و مثبتی است كه واژهی « زن » به ذهن متبادر می كند. زیبایی، عشق، پیوند، همسر، مادر، كدبانو، جنس دوم، در حاشیه، زیر ستم، سركوب، اسیر احساسات و….».3
تعاریف بالا بنا به ضرورت آورده شد تا فتح بابی باشد برای بررسی مبحث اصلی همان گونه كه در ابتدای رساله مشاهده می شود عنوان رساله تصویرهای شاعرانه سیمین بهبهانی و محمد رضا شفیعی كدكنی از منظر نقد زن مدار است لذا در این قسمت كه مباحث كلی را ذكر می كنیم بیش تر و به طور عمده به مبحث زن مداری می پردازیم تا سپس بتوانیم بر این مبنا اشعار دو شاعر مد نظر را مورد بحث و بررسی و نقد قرار دهیم.
نگاهی به تاریخ:
بهتر است سخن را با نگاهی به تاریخ آغاز کنیم. روزگاری نظام حاکم بر بشر دردست بانوان بود یعنی « ادارهی امور زندگی و پرورش فرزندان به عهده زنان بوده است که معمولا از این عصر به نام ” مادرسالاری ” یا ” مادرشاهی” نام می برند. عامل اصلی به وجود آمدن عصر مادر سالاری، به نوع زندگی آن دوره بر می گردد. مردان برای شکار به مناطق دور دست سفر می کردند و هنگامی که بر می گشتند آن قدر شکار نمی کردند که برای خوراک و معاش خانواده بسنده باشد. بنابراین در طیّ غیبت مردان، این زنان بودند که به امور خانه می پرداختند و در گذراندن زندگی نقش اساسی داشتند.»4 رفته رفته و به تبع این که زنان کشت و زرع را کشف کردند آنان را مبدع کشاورزی می دانند. « زن ها ضمن گردآوری دانه های خوراکی کشف کردند که از هر دانه ای که به زمین نرم می افتد گیاهی می روید و آن گیاه خود دانه های جدیدی می دهد. کشاورزی از همین جا آغاز شد.»5 آن چه از شواهد تاریخی در خصوص سالاربودن زن و مرد بیان می دارند این است که: « بر نخستین جوامع بشری، نه نظام مادرسالاری حاکم بوده است و نه نظام پدرسالاری، بلکه زن و مرد، پیش از تاریخ و در آغاز تاریخ، وظایف و مشاغل مختلفی داشتند، ولی همکار و مکمل هم بودند و هیچ چیز از پیش (aprior ) مبین برتری یکی بر دیگری نیست… پس از دوران گردآوری خوراک و شکار، یعنی در عصر نوسنگی ( neolithique )، زن قدرت بسیار می یابد و شأن ومنزلتی بسیار کسب می کند، زیرا در این دوران، کار زن کشاورزی و مشغلهی مرد دامداری است، بنابراین زن به اقتضای کار و اشتغالش، مادر و سرور طبیعت دانسته می شود و کیش و پرستش زن ایزدان رواج می یابد . به هر حال چنین پیداست که دوران نوسنگی، دوره فرمانروایی مادر است و از قدرت مرد نسبتاً کاسته می شود.»6 مضاف برابداع کشاورزی پاره ای کارهای دیگر چون بافندگی، رشته کردن الیاف و ابداع چرخ کوزه گری نیز به زنان نسبت داده شده و به قدرت آنان در آن دوره افزوده است. از آنجا که در این دوره مشغلهی زنان کشاورزی و مشغلهی مردان دامپروری است چندان که پیش تر ذکر شد نیاز به صنعت و ساختن ابزار نیز برای آن روز جزء حوائجی بود که باید مرتفع می گردید لذا « مرد ابزار ساز شد و قدرت را به دست گرفت و از جمله تظاهرات این قدرت، وضع قوانین بود.»7
این گردش كه بنا به اقتضائات زمان صورت گرفته و بدین نام ها موسوم شده شاید در زمان خود بسیار طبیعی جلوه می كرده و دغدغه خاطر انسان های اعصار گذشته را فراهم نمی كرده است. لذا امروز برای یافتن سرچشمه های مظلوم واقع شدن زنان، تاریخ را تورق می كنند تا سررشته را بیابند كه البته تا به اینجا پژوهش گران و محققان برآنند كه با استقرار نظام مرد سالار سیطره مردان بر زنان آغاز شد.
اغلب پیروان مذهب اصالت زن یا همان فمینیسم درگرایش های متفاوت گاه تندتر وگاه کندتر درپی برابری جنسیتی – در شقوق مختلف – میان زنان و مردان هستند. لذا به زعم نگارنده آن چه كه امروز باید از آن اجتناب شود استفاده از پسوند ” سالاری ” در پس این عناوین است. غرض از بروز جنبش هایی چون فمینیسم و یا به تازگی شكایات مطرح شده در دادگاه ها توسط مردان علیه زنان به واسطه ظلمی كه متحمل می شوند همه از عواقب رفتاری است که متعاقب پسوند ” سالار ” پشت این عناوین اتفاق می افتد. فی الواقع اگر این لغت از دایرة المعارف ذهن ها حذف شود و در جای مناسب خود بكار برده شود یعنی واژهی” انسان سالاری” را به عنوان جایگزینی برای این هر دو واژه برگزینیم؛ عمده مشكل حل خواهد شد « هزاران سال تاریخ نوشته و باز نوشته شده تا تصور اینكه مردان برتر از زنان هستند (یا بالعكس) از خاطره ها و ذهنها زدوده شود. شواهد باستان شناسی، درباره موجودیت دورانی بیش از بیست هزار سال تاریخ گفتگو می كند كه زنان و مردان مكمل یكدیگر بوده و با امكانات برابر زندگی كرده اند، بدون اینكه هیچ كدام بر دیگری برتری داشته باشند. در تمامی موارد، مردان و زنان شریک و سهیم و مهمترین عنصر تركیب اجتماعی بوده اند. نیروی خلاق زنانه نه تنها خوار و حقیر نبود بلكه، بسیار محترم شمرده می شد. وجود زنان مملو از خلاقیت و معنویت بود.»8 اگر بنا را بر این بگذاریم كه سالار یكدیگر نباشیم بلكه همراه و در كنار یكدیگر باشیم نیمی و بلكه بیش تر مشكل را حل و فصل نموده ایم. كه البته برای دست یافتن به چنین مسئله ای باید رویكرد تربیتی خانواده تغییر پیدا كند. « ما نتوانسته ایم به پسران خود یاد دهیم و بسیار كمتر به دختران خود كه زن بودن تا چه حد عظیم و با شكوه است، و اینك زمانی است كه به سوی نور رویم و سیمای جدید زن را به تصویر در آوریم زن بودن رازی بسیار عمیق است كه ارزیابی آن شاید سالی صبر و تحمل لازم داشته باشد.»9 شاید بهتر باشد بگوییم سالیان، چرا كه این رویكرد اشتباه محصول سالیان است و یقینا نیاز به گذشت سالیان دارد تا رویكردی جدید در نسل ها ایجاد و نهادینه شود. امروزه « برای بسیاری از مردان حفظ حقوق زنان امری بدیهی و حائز اهمیت است لیكن، آن چه برایشان بدیهی جلوه نمی كند این است كه خود تا چه حد دسیسه می چینند تا بر قدرت زنان سرپوش گذارند حق و حقوق زنان را تا آن حد كه از نظر سیاسی – اجتماعی مطرح است قبول دارند اما، آن چه را كه با نقش فعال زن ارتباط دارد خواه یک گفتگو در عرصه اجتماعی باشد یا در فضای خانواده آن طور كه شایسته است نمی پذیرند.»10 و این همان رویكرد و نوع نگرش نهادینه شده است كه از دوران طفولیت و چه بسا توسط مادر به كودك منتقل شده است. « كلمه مرد سالاری متاسفانه، اغلب تقصیر كار بودن مرد را در ذهن تداعی می كند، ولی مقصر دانستن دیگران یكی از عادت ها و رفتار های كلیدی است كه مردم را در نظام هایی كه به آن ها صدمه می زند، ثابت نگه می دارد. تا زمانی كه یكی، دیگری را مقصر شمارد، نه زنان، نه مردان و نه جامعه به عنوان یک كل نمی تواند در جهت بهبودی وضع زن حركتی مثبت انجام دهد. ما باید تصمیم به پیشروی بگیریم و مقصر ساختن را پشت سر بگذاریم. هم زنان و هم مردان به نظامی كه ما در آن همراه با رفتارها و نگرش های اعتیادی روزانه زندگی می كنیم، دوام و پایداری می بخشد.»11
عمده ترین اشكالی كه سالار بودن ایجاد می كند این است كه انسان ها را در مقابل یكدیگر قرار می دهد و این عاملی تنش زاست. اجتماع امروز چه در میهن ما ایران و چه در فراسوی مرز های ما برای بهبود اوضاع جامعه بشری باید اقدام به حذف این واژه از ادبیات ذهن بشر كند. تا آن گاه كه این واژه بر اذهان بشر حاكم است اگر هزار و یک مكتب نو ظهور برای احقاق حقوق زنان یا مردان ظهور كند هرگز نخواهد توانست گرهی از این كلاف سر درگم را بگشاید بلكه خود گرهی خواهد شد بر انبوه گره های درهم افكنده « بشر به تدریج در خواهد یافت كه اگر كسی به علت داشتن عقده حقارت آرزومند داشتن مقام بزرگ و پر سر و صدایی است كه در آن مقام به دیگران آن قدر كه دلش می خواهد تحكم كند و زور بگوید، گفتار خود را بقبولاند و خود را بزرگ و بزرگ تر جلوه دهد و بدین وسیله كسری روانی خود را بپوشاند مسلما در آن مقام نه تنها به نفع انسانیت و صلح و صفا قدمی بر نخواهد داشت بلكه برای خاطر همان مقام حاضر است شرافت و انسانیت، محبت و عاطفه، عشق و دوستی، صفا و مروت و هر چه خصال حسنه دارد نیز فدا كند و تنها از آن راه رود كه حافظ مقام و موقعیتش باشد در چنین مورد مسلما باید فاتحه بشریت را خواند.»12
:
به طور کلی، «زبان دارای سه لایه است که در عین داشتن روابط متقابل با یکدیگر هر کدام اصول و قواعد خاص خود را دارد که آن را از دو لایۀ دیگر متمایز می کند» (نجفی، 1375: 7). این سه لایه عبارت است از: عناصر آوایی، دستور زبان فارسی و واژگان. در این فصل لایۀ دستور زبان مورد بررسی قرار میگیرد که از دو بخش صرف و نحو تشکیل می شود. بخش صرف به انواع کلمه می پردازد که شامل فعل، اسم، حرف، قید، صفت، صوت و ضمیر می شود و بخش نحو به مسائل ساخت جمله و روابط اجزای آن توجه دارد. هر کدام از این بخشها دارای اصول و قواعد خاصی است و لازم است مؤلفان و ویراستاران به آن توجه داشته باشند.
به این ترتیب، در این فصل افزون بر بررسی هر یک از مقوله ها با توجه به دستورهای سنتی و جدید، اختلاف نظرهای مهم دستور نویسان مطرح می شود.
1- فعل (کنش)
فصاحت و روانی هر نوشتهای در گرو مطابقت متن هر دورهای با قواعد دستوری آن دوره است؛ لذا یکی از راههای پیبردن به فصاحت آثار ادبی، توجه به میزان رعایت قواعد دستوری آن آثار است. آنچه در قواعد دستوری زبان فارسی میگنجد، شامل چند بخش می شود؛ از جمله بخش آوایی، صرف، نحو و … . به طور خلاصه، در بخش آوایی، به کلمه و کلام توجه می شود که مغایر با قاعده حذف و ابدال و … نباشد. در بخش صرف نیز به ساختمان کلمات پرداخته می شود و آنها را بدون درنظرگرفتن جایگاهشان در جمله بررسی می کند و در بخش نحو به روابط اجزای سخن و معنی کلام توجه می شود. با توجه به اینکه کلمات در بافت جمله هویت پیدا می کنند؛ لذا بررسی و
شناخت روابط اجزای سخن و جمله یکی از راههای درستنویسی محسوب می شود. بدین ترتیب، برای شناخت اجزای جمله ابتدا یکی از مهمترین اجزای آن؛ یعنی فعل را که رکن اصلی جمله را شکل میدهد، مورد بررسی قرار میدهیم.
فعل جزء لازم و ضروری جمله است که کلمات و جملات بدون آن نابهسامان هستند. به عبارتی «هر گونه خطایی در کاربرد افعال علاوه بر آن که ممکن است موجب تغییر معنای جمله یا ابهام آن شود، بر ساختمان نحوی جمله نیز تأثیر منفی میگذارد» (ذوالفقاری، 1390: 233 و 234). خطیب رهبر نیز معتقد است، گفتارهای ما بی وجود فعل تصوراتی جدا از هم و نامربوط خواهد بود (خطیب رهبر، 1381: 167). از این رو، فعل نقش مهمی در فهم کلام و درستی عبارت دارد. این مقوله بخش قابل توجهی از کتابهای دستور را به خود اختصاص داده است؛ چرا که بدون شناخت دقیق آن نمیتوان راه به جایی برد. بنابراین، برای شناخت این مقولۀ دستوری، لازم است ابتدا اقسام فعل را بررسی کنیم و سپس به جنبه ها و ساختمان آن بپردازیم.
1-1- تعریف فعل
تعریفهای متعددی برای این مقوله ارائه شده است؛ اما تعریف رایج فعل این است که فعل بر واقعشدن امری دلالت می کند و به امر دیگر اسناد داده می شود. خیامپور معتقد است: «فعل کلمهای است که همیشه مسند باشد و به عبارت دیگر دلالت کند بر وقوع یا لاوقوع کاری در زمان معینی از سه زمان گذشته و حال و آینده» (خیامپور، 1384: 68) که فرشیدورد هم بر آن متفق است و آن را کلمهای میداند که به تنهایی یا به یاری وابستههایی در یکی از زمانهای سه گانه بر واقع شدن امری دلالت می کند و به امر دیگر اسناد داده می شود (فرشیدورد، 1388: 376). در واقع، این تعریف بین همۀ دستورنویسان پذیرفته شده است و همه بر آن متفقاند.
لازم به یادآوری است که این کلمه تنها بر یک مفهوم واحد دلالت نمی کند؛ بلکه حداقل 4 مفهوم را دربرمیگیرد، از جمله کار، زمان، شخص و شمار که دستورنویسان هر یک از این مفاهیم را مورد بررسی قرار دادهاند. در حقیقت، میتوان گفت اگر ساخت فعل را به دو بخش بن و شناسه تقسیم کنیم، بن دو مفهوم کار و زمان را نشان میدهد و شناسه شخص و شمار را میرساند (ارژنگ، 1387: 135) که توجه به هر یک از این مفاهیم ما را در رعایت صحیح قواعد دستوری کمک بسیاری می کند. برای مثال، چون شناسه با نهاد در ارتباط است؛ باید با آن مطابقت داشته باشد و به صورت صحیح به کار رود.
به طور کلی، فعل از نظر ریشه:
الف) بن = جزء اصلی
ب) شناسه = جزء متغیر
بن مفهوم اصلی فعل و زمان را میرساند.
شناسه بیانگر شخص و عدد فعل است که عبارتند از: «-َ م، ی، -َ د، یم، ید، -َند».
انوری و گیوی مفهوم کار را به اقسام مختلفی تقسیم می کنند، از جمله:
الف) انجام دادن یا انجام گرفتن كاری: سعید كتاب را برد نبرد؛
ب) واقع شدن كار بر كسی یا چیزی: علی كشته شد نشد؛
پ) پذیرفتن حالتی یا صفتی: هوا سرد شد نشد؛
ت) اسناد؛ یعنی نسبت دادن صفتی یا حالتی بر كسی یا چیزی: محسن بیمار است؛
ث) وجود داشتن: آنجا چیزی هست؛
ج) مالكیت و دارا بودن چیزی: من كتاب دارم (انوری و گیوی، 1387: 20).