یکی از وظایف مهم دولت ها در سیاست گذاری ها تأمین رفاه افراد جامعه می باشد. دولتها برای تحقق این هدف، رشد اقتصادی بالا را به عنوان یكی از اهداف مهم خود در برنامه ریزی های توسعه تلقی می كنند. برای رسیدن به رشد اقتصادی بالا، عوامل زیادی دخیل هستند و مطالعات زیادی توسط اقتصاددانان مختلف در این زمینه صورت گرفته است. از عوامل مؤثر بر رشد اقتصادی می توان به 1- عوامل اقتصادی (مانند سرمایه ی فیزیكی، زیرساخت ها، سرمایه گذاری، صادرات، میزان نرخ ارز، درجه ی باز بودن اقتصاد، وسعت بازار سرمایه، سیستم بانكداری، تورم و شرایط زیست محیطی كشور) 2- عوامل انسانی (مانند میزان جمعیت فعال، بهره وری نیروی كار، شاخص توسعه ی انسانی) و 3- عوامل سیاسی (مانند عدم ثبات سیاسی و فساد) اشاره نمود (دورلاوف و همکاران[1]،2004: 152-141).
با نگاهی دقیق به مطالعات گذشته، در می یابیم که عوامل نهادی و اجتماعی مانند سرمایه ی اجتماعی نزد محققین مورد توجه زیادی قرار نگرفته است در حالی که عوامل اجتماعی مانند فرهنگ، هنجارها و مقررات اجتماعی می توانند بر رشد اقتصادی مؤثر باشند.
بعد از اینکه موضوع سرمایه ی اجتماعی مورد اهمیت قرار گرفت، اقتصاد دانان به این مسئله پی بردند که فرهنگ اجتماعی یا رفتار اجتماعی می تواند ثروتمند بودن یا فقیر ماندن بعضی از کشورها و مناطق را توضیح دهد.
سرمایه ی اجتماعی از جمله مفاهیم چند وجهی و موضوعی بین رشته ای است كه در اوایل قرن بیستم به صورت علمی و آكادمیک مطرح و از سال 1980 وارد متون علوم سیاسی و جامعه شناسی شد و توسط دانشمندان مختلفی از جمله كلمن، پوتنام، بوردیو، فوکویاما و غیره گسترش داده شد. از نگاه بسیاری از اندیشمندان، سرمایه ی انسانی بهترین سرمایه جامعه محسوب می شد؛ اما این دانشمندان بعدها پذیرفتند که نقش سرمایه ی انسانی در وجود انسجام و یكپارچگی آن از اهمیت بیشتری برخوردار است كه این انسجام و یکپارچگی در سایه ی همكاری، تعاون و اعتماد متقابل شكل می گیرد و باعث شد که موضوع سرمایه ی انسانی تبدیل به سرمایه ی اجتماعی شود. امروزه می توان گفت كه سرمایه ی اجتماعی نقش بسیار مهم تری نسبت به سرمایه ی فیزیكی و انسانی در سازمان ها و جوامع ایفا می كند؛ بطوری كه شبكه های روابط جمعی و گروهی، انسجام بخش میان انسانها، سازمان ها با انسان ها و سازمان ها با سازمان هاست.
به نظر كلمن، سرمایه ی اجتماعی تركیبی از ساختارهای اجتماعی است كه تسهیل كننده ی كنش های معینی از كنشگران در درون این ساختارهاست و اعضای جامعه از طریق تماس با یکدیگر و پایدار ساختن این ارتباطات، قادر به همکاری با یکدیگر می شوند و به این طریق منافعی را کسب می کنند که به تنهایی، قادر به کسب آنها نیستند (فیلد[2]،2003: 7).
1-1- مسئله ی تحقیق
همانطور که می دانیم از دیرباز افزایش رشد اقتصادی یکی از اهداف مهم کشورها در سیاست گذاری ها محسوب می شود؛ بنابراین موضوع عوامل مؤثر بر رشد اقتصادی برای اقتصاددانان، موضوعی دارای اهمیت است. اما در گذشته فقط به سرمایه ی مالی، طبیعی و سرمایه ی انسانی به عنوان عواملی تأثیر گذار در اقتصاد توجه شده است و به عواملی غیر مادی مانند ارزش ها، فرهنگ، صداقت، همکاری، اعتماد و غیره توجه نشده است.
عوامل غیر مادی اشاره شده را می توان در یک کلمه با عنوان سرمایه ی اجتماعی خلاصه کرد. بنابراین اقتصاددانان و جامعه شناسان در دهه های اخیر به این نتیجه رسیده اند که علاوه بر عوامل مادی، عوامل غیر مادی و معنوی نیز بر رشد اقتصادی و رفاه جامعه مؤثر است و نقش آن ها غیر قابل کتمان می باشد.
در بسیاری از مطالعات به موضوع تأثیر گذاری سرمایه ی انسانی و سرمایه ی اجتماعی بر رشد اقتصادی پرداخته شده است و نشان داده اند که این دو نوع سرمایه، تأثیر مثبتی بر رشد اقتصادی داشته اند. سرمایه ی انسانی که شامل دانش، مهارت و شایستگی افراد است با افزایش کارایی، مهارت و تجربه ی کارکنان به تولید هرچه بیشتر منجر می شود و به بهبود رشد اقتصادی کمک می کند و بدین ترتیب سرمایه ی اجتماعی که همان اعتماد، صداقت، همکاری و کارهای گروهی است، مانع رفتار فرصت طلبانه، رانت جویی و تقلب در افراد می شود و از هدر رفتن منابع جلوگیری می کند و همچنین افزایش سرمایه ی اجتماعی، هزینه های مبادله[3]را کاهش می دهد. هزینه های مبادله آن دسته از هزینه هایی است که افراد در فرایند مبادله ی اقتصادی متحمل می شوند تا حقوق مالکیت خود را مشخص، تعریف و تضمین کنند که شامل هزینه های جستجو، انعقاد قراردادها، دیده بانی، نظارت[4] و کسب اطلاعات در مورد فروشنده، خریدار و کیفیت کالا و خدمات می باشد و در نتیجه در هزینه ها صرفه جویی می شود. کلمن(1988) نیز در مقاله ی خود نشان داده است چگونه سرمایه ی اجتماعی که در کیفیت روابط بین والدین و فرزندان خلاصه می شود می تواند بر میزان سرمایه ی انسانی (عملکرد فرزندان در مدرسه) تأثیر مثبت بگذارد؛ یعنی سرمایه های مالی و انسانی والدین در حضور سرمایه ی اجتماعی آنها می توانند به حداکثر کارایی خود برسند اما
بعدها، بعضی از صاحب نظران مانند هلیول و پوتنام(2007) ادعا کردند آموزش و سرمایه ی انسانی است که باعث گسترش سرمایه ی اجتماعی می شود یعنی سرمایه ی انسانی با تأثیر غیر مستقیم (اثر بر سرمایه ی اجتماعی) و مستقیم اثر مضاعفی بر رشد اقتصادی دارد.
همچنین رشد اقتصادی و افزایش رفاه می تواند رفتارها، ارزشهای اجتماعی، هنجارها، میزان مشارکت اجتماعی، نقش های اجتماعی و بافت های اجتماعی را دچار تغییر و تحول سازد؛ به طور خلاصه رشد اقتصادی می تواند بر سرمایه ی اجتماعی نیز اثر بگذارد. از ناحیه ای دیگر رفاه و افزایش رشد اقتصادی با به وجود آوردن امکانات اعم از مالی، تحصیلی و غیره بر افزایش میزان سواد و تحصیلات (سرمایه ی انسانی) تأثیر مثبتی می گذارد.
در پایان، مسئله را این گونه بیان می کنیم که رابطه ی علیت دو به دو میان این سه متغیر چگونه است؟ آیا سرمایه ی انسانی و سرمایه ی اجتماعی علت رشد اقتصادی هستند یا برعکس؟ آیا سرمایه ی انسانی علت سرمایه ی اجتماعی است یا برعکس یا اینکه رابطه ی علیت دو طرفه ای دارند؟
1-2- اهمیت و ضرورت تحقیق
برای رفع بعضی از مشکلات اقتصادی مانند بیکاری در کشور، افزایش رشد اقتصادی امری لازم و ضروری است و مطالعه در زمینه ی عوامل مؤثر بر رشد اقتصادی از وظایف مهم اقتصاددانان هر کشوری می باشد. اقتصاددانان تا چند قرن پیش، به عوامل مادی به عنوان تنها عامل پیشرفت یک كشور اشاره می كردند اما اخیراً دریافته اند كه عوامل اجتماعی و غیر مادی نیزدر كنار عوامل مادی دارای اهمیت می باشند و این در حالی است كه دین اسلام تأكید فراوانی بر سرمایه ی اجتماعی مانند نوع دوستی، كمك به دیگران، همكاری و همبستگی جهت پیشرفت یک جامعه دارد. بنابراین با توجه به شرایط فرهنگی و دینی كشورمان، علاوه بر سرمایه های فیزیکی، انسانی و مالی، سرمایه ی اجتماعی عاملی است که می تواند در تولید مؤثر باشد که در کشور ما مورد توجه قرار نگرفته است.
همچنین فوکویاما (1379) بیان کرده است:” از جامعه ای که ذخیره مطلوبی از سرمایه ی اجتماعی دارد می توان انتظار داشت که در تولید سرمایه ی انسانی و تقویت آن نیز موفق باشد.” البته سرمایه ی اجتماعی متعلق به گروه هاست نه افراد و با تقویت سرمایه ی انسانی یک کشور می توان انباشت سرمایه ی اجتماعی را به وسیله آثار خارجی حاصل از تقویت آن، افزایش داد.
1-3- هدف تحقیق
هدف این تحقیق، بررسی رابطه ی علیت میان سرمایه ی اجتماعی، سرمایه ی انسانی و رشد اقتصادی ایران بر اساس داده های سال های 1385-1350 است.
1-4- سؤالات تحقیق
1- آیا سرمایه ی اجتماعی علت سرمایه ی انسانی است یا سرمایه ی انسانی علت سرمایه ی اجتماعی می باشد و یا علیت دو طرفه ای بین آنها وجود دارد؟
2- آیا سرمایه ی انسانی علت رشد اقتصادی است یا رشد اقتصادی علت سرمایه ی انسانی می باشد و یا علیت دو طرفه ای بین آنها وجود دارد؟
3- آیا سرمایه ی اجتماعی علت رشد اقتصادی است یا رشد اقتصادی علت سرمایه ی اجتماعی می باشد و یا علیت دو طرفه ای بین آنها وجود دارد؟
1-5- منابع آماری
متغیرهای مورد استفاده برای دوره ی 1385-1350 در این مطالعه عبارتند از:
1-6- روش تحقیق
روش تحقیق در این مطالعه، نوع کتابخانه ای و به استناد منابع موجود اعم از كتابها، مقاله ها و پژوهش ها و همچنین بر اساس الگوی اقتصاد سنجی و تجربی می باشد که در مطالعات تجربی بعد از بررسی مانایی متغیرهای مزبور به وسیله ی آزمون ریشه ی واحد زیوت-اندریوز (1992) و آزمون های دیگر مربوط به ریشه ی واحد به آزمون علیت گرنجری بر اساس الگوی خود رگرسیون برداری (VAR) روش تودا-یوماموتو(1995) پرداخته شده است.
1-7- ساختار پایان نامه
این پایان نامه در پنج فصل تنظیم شده است که فصل اول شامل کلیات این پژوهش است و به اهمیت و ضرورت تحقیق، اهداف تحقیق، مسئله ی تحقیق و روش تحقیق پرداخته است.
فصل دوم مربوط به مطالعات پیشین در این زمینه است که مطالعات پیشین در چهار بخش موضوعی نیز تنظیم شده است و شامل مطالعات داخلی و خارجی هم می باشد.
فصل سوم مبانی نظری و ساختار الگو را بررسی کرده است؛ فصل چهارم مربوط به نتایج تجربی و تجزیه و تحلیل نتایج است و در پایان در فصل پنجم خلاصه ای از کل پایان نامه، نتیجه ی کلی و پیشنهادها برای مطالعات آتی ارائه شده است.
1-8- تفاوت مطالعه ی حاضر با مطالعات پیشین
با توجه به مطالعاتی كه در داخل انجام شده است، تأكید بیشتری بر چگونگی اثر سرمایه ی اجتماعی بر متغیرهای اقتصادی شده است و مطالعات كمتری در زمینه ی متغیرهایی كه بتوانند میزان انباشت سرمایه ی اجتماعی را افزایش دهند صورت گرفته است. نتایج مطالعات پیشین، حکایت از این دارند که سرمایه ی اجتماعی بر سرمایه ی انسانی اثر مثبت داشته است و در ایران مطالعه ای که جهت عکس (تأثیر سرمایه ی انسانی بر سرمایه ی اجتماعی) را بررسی کرده باشد، انجام نشده است. تفاوتی كه در این مطالعه در مقایسه با مطالعات دیگر مشاهده می شود این است که این مطالعه به بررسی رابطه ی علیت بین سه متغیر سرمایه ی انسانی، سرمایه ی اجتماعی و رشد اقتصادی پرداخته است و بر خلاف سایر مطالعات موجود از شاخص های مختلفی برای سرمایه ی اجتماعی استفاده شده است.
1-9- محدودیت های تحقیق
دوره ی مورد نظر به علت محدودیت منابع، ناهماهنگی بین داده های آماری، عدم اتفاق نظر در شاخص های اندازه گیری متغیرها و کیفی بودن متغیرهای مورد مطالعه، سال های 1385-1350می باشد.
در محیط رقابتی كسب و كار امروز، بیشتر نگرانی و تكاپوی سازمانها در جهت بقا و پیشرفت فراگیر آن ها شكل میگیرد. برای تحقق این هدف مهم، مدیران در پی شناسایی و بهرهگیری بهینه از منابع و سرمایههایی هستند كه تحصیل آن ها هزینه و سختیهای فراوانی دارد. پس پیروز این میدان، مدیرانی هستند كه سرمایههای مذكور را به اثربخشترین، كارآترین و بهرهورترین راههای ممكن بهكار گیرند بیشتر منابع هر سازمانی متوجه منابع انسانی، مالی و فنی آن است؛ به طوری که سرمایهی انسانی تعیین كنندهی سمت و سوی دیگر سرمایههاست.
در این میان نقش و تاثیرات آموزش و پرورش بر ثبات امنیت، عدالت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و استقلال و همچنین تکوین فرهنگ جامعه مدنی و احیاء اندیشهها و بینشهای مکتبی در جهت تقویت انساندوستی و اعتدال فرهنگی جامعه مدنی از لحاظ فردی و اجتماعی و نهادینه کردن استقلال ملی و مکتبی و سمت و سو دادن به منابع انسانی موجود در جامعه بر همگان آشکار است (عمادزاده، 1388). آموزش و پرورش پویا بر توانمندیهای اجرایی جامعه افزوده و آن را از تئوری زدگی خارج سازد. آموزش و پرورش چگونگی رشد را در بتن و متن جامعه جستجو و با جذب در جامعه بر توانمندیها فرهنگی و اقتصادی آن خویش میافزاید (کلانتری و همکاران، 1390). همچنین آموزش و پرورش نیروی انسانی موثر و مطلوب را برای جامعه آینده مهیا و فراهم میسازد و بدین سرمایه عظیم در جهتدهی اهداف آینده یاری میرساند. درباره رابطه مدیران و کارکنان و بازار رقابتی این عصر نیز مطالعات نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی
خواهند ربود که بتوانند به طور اثربخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند؛ در این زمینه، شایستگی عاطفی ـ اجتماعی از عواملی است که میتواند به میزان زیادی در روابط مدیران با اعضای سازمان، نقش مهمی ایفا کند (مقدمی و دیگران، 1389).
ویژگیهای عاطفی ـ اجتماعی فرد که تعیین کننده نوع و نحوه تعامل و ارتباط فرد با محیط هستند میتوانند با ایجاد فضایی صمیمی و حس همکاری در فرد او را در بروز ابعاد رفتار شهروندی در سازمان مطبوع خود یاری نمایند (مییر و هرسکویچ[1]، ۲۰۰۱). همچنین امروزه شایستگیهای عاطفی و اجتماعی به عنوان یکی از شاخصههای عملکرد موفق سازمانی شناخته شده است. ریشه اصلی این خصوصیت در تلقی مثبت افراد از خود و یا همان عزت نفس است که منجر به بهبود فعالیتهای فردی میگردد.
از سویی دیگر طرح موضوع رفتار شهروندی سازمانی[2] همانند ویژگیهای عاطفی ـ اجتماعی در دو دههی اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است؛ به طوری که از حوزهی خصوصی کم کم وارد حوزهی عمومی شده است. باتمان و ارگان[3] (1983) برای نخستین بار از اصطلاح “رفتار شهروندی سازمانی” استفاده کردند. آنان رفتار شهروندی سازمانی را به عنوان اقدامات بخشی از کارکنان برای بهبود بهرهوری و همبستگی و انسجام در محیط کاری که ورای الزامات سازمانی است، میدانند (هودسون، 2002). با توجه به اهمیت ویژگیهای عاطفی ـ اجتماعی و كاربرد آن در عرصههای گوناگون و با توجه به اینکه بررسی رفتار شهروندی سازمانی به عنوان یكی از عوامل مهم اثربخشی سازمانهای امروز مرتبط با ویژگیهای عاطفی – اجتماعی کمتر مورد توجه قرار گرفته است، بحث رابطه میان این دو مورد تعمق و تامل است.
١-1– بیان مسأله
یکی از مسائل مهم در سازمانها ایجاد ارتباط مناسب بین کارکنان برای دستیابی به اهداف سازمان است. با استفاده درست از ابزارهای مدیریتی و ایجاد جو مناسب در سازمان میتوان از نیروی سازمان با بهرهوری بالاتری استفاده نمود و ارتباطات درون سازمانی را بهبود بخشید. افراد بر حسب اینکه چگونه بتوانند خود را با همکاران و زیر دستان خود همراه کنند میتوانند در امور مختلف مشغول به کار شوند. ابعاد مختلفی از ویژگیهای فردی مانند حس وظیفهشناسی، تلقی مثبت فرد از خود، عزت نفس، تکیه بر خود، حالات عاطفی و تعامل با محیط میتوانند بر پذیرش نقشهای مختلف در سازمان توسط فرد و پذیرفته شدن فرد توسط همکاران و محیطش مؤثر باشد. در این میان حالات عاطفی علائم اجتماعی هستند که توسط سایر افرادی که در محیط هستند دریافت، تفسیر و پاسخ داده میشوند و مورد تامل قرار میگیرند (سارامپورت[5]، 2007). دنهام(1998) با مدنظر قرار دادن شایستگی عاطفی و اجتماعی معتقد است که تعاملات با سایر افراد به رشد شایستگی عاطفی کمک میکند و شایستگی عاطفی نیز به نوبه خود به رشد شایستگی اجتماعی کمک مینماید. عواطف و احساسات در تعاملات اجتماعی حائز اهمیتاند زیرا بر این که چگونه فرد رفتار میکند تأثیر میگذارند و به درک و پیشبینی رفتار دیگران کمک میکنند.
شایستگی عاطفی یک “توانایی آموخته شده و اکتسابی” است که ریشه در هوش عاطفی[7] داشته و در عملکرد شغلی موفقیت آمیز نقشی
اساسی ایفا می کند (واییرا[8]، 2008). سارنی[9] (1999) شایستگی عاطفی را مجموعه مهارتهای مورد نیاز برای اثربخش بودن هنگام شرکت در تعاملات اجتماعی که دربردارنده عواطف و احساسات است تعریف میکند. حالت شایستگی عاطفی هنگامی نشان داده میشود که فرد با یک موقعیتی که عاطفه و احساس را میطلبد مواجه شده و آن موقعیت را با احساسی از موفقیت و کامیابی حل نماید. برخی از مهارتهای تشکیل دهنده شایستگی عاطفی عبارتند از آگاهی از حالت عاطفی خود، تعبیر و تفسیر عواطف دیگران ، بیان و مطرح نمودن موفقیت آمیز عواطف خود، و توانایی همدلی و همدردی کردن با دیگران (سارامپوت، 2007).
فلتچر[10] (2002) شایستگی عاطفی را توانایی درک و تفسیر دادههای عاطفی و استفاده از آن برای سنجش موقعیتها و راهبردی کردن اقدامات مناسب یا پاسخهای عاطفی تعریف میکند (آماندسون[11]، 2003). همچنین شایستگی عاطفی را میتوان الگوی کاری خاص فرد در خصوص این که فرد چگونه میتواند به طور مناسب عواطف خود را در موقعیتهای بین فردی مدیریت کند تعریف نمود (وربیکی[12] و دیگران، 2004). شایستگی اجتماعی توانایی فرد در سازمان دادن منابع فردی و محیطی و حفظ آن ها تعریف شده است (سیمرد – كلیكمن[13]، 2007). اما به طور ویژه و خاص اسمیتفیلد[14] شایستگیهای عاطفی ـ اجتماعی را توانایی شناخت عواطف و احساسات خود و دیگران برای برانگیختن خویش و مدیریت اثربخش عواطف و احساسات خود و دیگران است توصیف کرده و معتقد است که شایستگی عاطفی و اجتماعی به توصیف رفتارهایی میپردازد که افراد را در نقشهای چالش انگیز حفظ میکند یا تقاضا برای تخصص آن ها را بیشتر میكند و به آنان كیفیتهایی میبخشد كه در برخورد اثربخش با تغییر به آنها كمك میكند (اسمیتفیلد،2008). شایستگی عاطفی –اجتماعی دارای ابعادی است که گلمن[15](1995) بعد خودآگاهی را بصیرت فرد از حالات درونی، نقاط قوت و ضعف خود و منابع درونی خود و آگاهی اجتماعی را آگاهی از احساسات، احتیاجات و توجهات دیگران و علاقهمندی فعالانه به مسایل مورد علاقه دیگران توصیف می کند همچنین خود مدیریتی یا مدیریت بر خود را گفتگوی دائمی درونی که ما را از این که زندانی عواطفمان شویم آزاد میکند، با جلوگیری از این که عواطف و احساسات مخل ما را از راه به در کنند تعریف میکند.
و نیز مدیریت رابطه به معنای توانایی دوستی کردن هدفمندانه برای سوق دادن افراد در مسیری واحد برای دنبال کردن یک هدف که شامل توانایی کنترل عواطف دیگران با بهره گرفتن از ترکیبی از مهارتهای شایستگی خودآگاهی، خود مدیریتی و آگاهی اجتماعی است میباشد (گلمن و دیگران، 2002). سارنی (1999) بیان میکند که افراد فاقد شایستگی عاطفی تأکید بیش از اندازهای را بر یک راهبرد برای کنارآمدن با شرایط و عواطف و احساسات مختلف نشان میدهند. تنوع و انعطاف پذیری در بکارگیری و استفاده از راهبردهای سازگاری و تنظیم عاطفی به وضوح دارای انطباق پذیری اثربخشتری برای خود است این شایستگی به کنترل عواطف دیگران بر میگردد.کلیه ابعاد توصیف شده از شایستگی عاطفی – اجتماعی خود از عوامل اثر گذار در عملکردهای رفتاری کارکنان به شمار میآیند. یکی از این عملکردها رفتار شهروندی میباشد که می تواند به عنوان یک عامل سازمانی مهم تحت تاثیر شایستگیهای مدیران قرار گیرد.
مفهوم رفتار شهروندی سازمانی مفهومی است که به تازگی برای غلبه بر مسائل سازمانی به وجود آمده مورد توجه و ارزیابی قرار گرفته است. رفتار شهروندی سازمانی به عنوان یک راهکار دارای ریشههایی است که در افراد سازمان قرار دارند. بر اساس نظریههای سازمانی مسلماً رفتار شهروندی سازمانی به رقابت و عملكرد سازمان كمك میكند. به علاوه رغبت و تمایل به رفتار شهروندی به علت رقابتهای روز افزون جهانی، اهمیت ویژه برای نوآوری، انعطاف پذیری، بهره وری و پاسخ گویی به شرایط بیرونی پیوسته در حال افزایش است (زارعی متین و همکاران، 1385).
هدف اولیه رفتارهای شهروندی سازمانی، شناسایی آن دسته از مسئولیتها و یا رفتارهایی است كه كاركنان در سازمان بر عهده داشته و آنها را از خود نشان میدهند اما اغلب از سوی سیستمهای سازمانی نادیده گرفته میشوند. این رفتارها با وجود اینكه در ارزیابیهای سنتی عملكرد شغلی بطور ناقص اندازهگیری میشوند و یا حتی گاهی اوقات مورد غفلت قرار میگیرند، اما در بهبود اثربخشی سازمانی مؤثر میباشند (بینستوك و دیگران[16]، 2003). امروزه تأثیر نقشهای فرا وظیفهای كاركنان بر مشاركت سازمانی و افزایش عملكرد و اثربخشی به خوبی مشهود است. رفتار شهروندی سازمانی شامل رفتارهایی سازنده و همكارانهای میباشد كه درشرح شغل رسمی كاركنان وجود ندارند. نتایج تحقیقات اخیر نشان میدهد كاركنانی كه فراتر از شغل و وظیفهی خود عمل كرده و رفتار شهروندی سازمانی خوبی از خود بروز میدهند، از كاركنانی كه از سطح رفتار شهروندی سازمانی پایینتری برخوردارند، بیشتر به گروهكاری و سازمانی تعلق دارند كه بهرهوری بالایی داشته و كاری با كیفیت عالی انجام میدهند (مقدمی، حمیدی زاده و چاوشی، 1389). رفتار شهروندی سازمانی شامل رفتارهای اختیاری كاركنان محسوب می شود كه جزء وظایف رسمی آنها نیست و مستقیماً توسط سیستم رسمی پاداش سازمان در نظر گرفته نمیشود؛ ولی میزان اثربخشی كلی سازمان را افزایش میدهد. بررسیهای فرا تحلیلی در خصوص ارتباط بین رفتار شهروندی سازمانی و عوامل اثرگذار بر آن نشاندهنده تأکید بر چهار دسته عوامل زیر بوده است: ویژگیهای فردی کارکنان، ویژگیهای شغلی، ویژگیهای سازمانی و رفتارهای رهبری (اپلبام[17] و دیگران، 2004). اما در این میان بحث شایستگی عاطفی و اجتماعی مدیران و اثرگذاری آن بر رفتار شهروندی در سالهای اخیر به ظهور رسیده است.
درباره ابعاد رفتار شهروندی سازمانی مابین محققان توافق نظر وجود ندارد. در این زمینه در تحقیقات مختلف به ابعادی نظیر رفتارهای کمک کننده، جوانمردی، گذشت، وفاداری سازمانی، پیروی از دستورات، نوآوری فردی، وجدان، توسعه فردی، ادب و ملاحظه، رفتار مدنی و نوع دوستی اشاره شده است. (قدسی،1391). غفاری آشتیانی (1388) معتبرترین تقسیم بندی ارائه شده در باره ابعاد و مولفههای رفتار شهروندی سازمانی آداب اجتماعی، نوع دوستی، وجدان کار، جوانمردی، نزاکت میداند. آداب اجتماعی به عنوان رفتاری است که توجه به مشارکت زندگی اجتماعی سازمانی را نشان میدهد؛ وجدان کاری رفتاری است که فراتر از الزامات تعیین شده بوسیله سازمان در محیط کاری میباشد. نوع دوستی به رفتارهای مفید و سودبخشی از قبیل ایجاد صمیمیت، همدلی و دلسوزی میان همکاران اشاره دارد که بطور مستقیم و یا غیر مستقیم به کارکنانی که دارای مشکلات کاری هستند کمک می کند؛ جوانمردی و نزاکت مؤلفه هایی هستند که بیانگر اجتناب از وارد نمودن خسارت به سازمان میباشند. جوانمردی عبارت است از تمایل به شکیبایی در مقابل مزاحمتهای اجتناب ناپذیر و اجحافهای کاری بدون اینکه گله و شکایتی صورت گیرد. در حالی که نزاکت درباره اندیشیدن به این است که چطور اقدامات فرد بر دیگران تأثیر میگذارد. (مستبصری و نجابی، ۱۳۸۷؛ رضاییکلیدبری و باقر سلیمی ،۱۳۸۷؛ اسلامی،۱۳۸۷ ).
لازم به ذکر است که پادساکوف[18] (2000) نیز پنج بعد رفتار شهروندی سازمانی را بدین صورت در نظر گرفته و بیان میکند؛ نوع دوستی[19]، كمك به دیگر اعضای سازمان در رابطه با مشكلات و وظایف مرتبط است؛ وجدان[20] به رفتارهای اختیاری گفته میشود كه از حداقل الزامات نقش فراتر می رود. ادب و ملاحظه[21] به تلاش كاركنان برای جلوگیری از استرسها و مشكلات كاری در رابطه با دیگران گفته میشود. راد مردی و گذشت[22]، نشان دادن تحمل و گذشت در شرایط غیر ایده ال سازمان بدون شكایت و غر غر كردن می باشد. رفتارمدنی[23]، تمایل به مشاركت و مسئولیت پذیری در زندگی سازمانی و نیز ارائه تصویری مناسب از سازمان می باشد.
چینلو[24] و دیگران (۲۰۰۶) نیز رفتار شهروندی سازمانی را به پنج بعد و بدین صورت توصیف می کنند. وظیفهشناس: در آن اعضای سازمان رفتارهای خاصی را انجام میدهند كه فراتر از حداقل سطح وظیفههای مورد نیاز برای انجام آن كار است (گنزالز[25]، 2005؛ اپلبام[26] و دیگران، 2004؛ راستوجی[27]، 2006)؛ نوع دوستی: به رفتارهای مفید و سودبخشی از قبیل ایجاد صمیمیت، همدلی و دلسوزی میان همكاران اشاره دارد (ارگان، 1988 و اپلبام و همکاران، 2004)؛ فضیلت شهروندی: شامل رفتارهایی است از قبیل حضور در فعالیتهای فوق برنامه و اضافی، آن هم زمانی كه این حضور لازم نباشد و به منظور جلوگیری از مشكلات در سازمان (سونر[28]، 2009) انجام میشود؛ جوانمردی به شكیبایی در برابر موقعیتهای نامطلوب و نامساعد، بدون اعتراض، نارضایتی و گلایهمندی اشاره دارد و باعث ایجاد همافزایی در سازمان میشود (كاسترو[29] و همکاران، 2004)؛ احترام و تكریم: این بعد بیانكننده نحوهی رفتار افراد با همكاران، سرپرستان و مخاطبان سازمان و انجام كارهایی است كه در سازمان ضروری نیستند اما انجام آنها به سود سازمان است (ارگان، 2004).
جهان امروز عصر سازمانها است و گرداننده این گردونه نیروی انسانی است که به کالند سازمانها جان میبخشند و تحقق هدفها را میسر میسازند و بدون آن ها سازمان معنا و مفهومی ندارد. سازمان، نظامی اجتماعی است كه حیات و پایداری آن، وابسته به وجود پیوندی قوی میان اجزا و عناصر تشكیل دهنده آن است (الوانی و پورعزت، 1382). یكی از مهمترین عناصر سازمان نیروی انسانی بوده كه ادراك او از عدالت، یک اصل اساسی برای كاركرد مؤثر سازمانها و ارتقای كیفیت آن میباشد (چالشتری و همكاران، 1388). چرا كه بی عدالتی و توزیع غیر منصفانه دستاوردها و ستادههای سازمان، نه تنها موجب تضعیف روحیه كاركنان و تنزل روحیه تلاش و فعالیت در آنان میشود، بلكه كارایی و اثر بخشی در سازمان نیز كاهش مییابد. بنابراین، از جمله وظایف اصلی مدیریت حفظ و توسعهی رفتارهای عادلانه در مدیران و احساس عدالت در کارکنان میباشد (سید جوادین و همكاران، 1387).
این مهم در مورد دانشگاهها و مراكز آموزشعالی كه به عنوان مهمترین نهاد در جهت تأمین نیروی انسانی و ركن اصلی در توسعه همه جانبهی هر كشوری محسوب می شود نیز صدق میكند (شورایعالیانقلابفرهنگی، 1383). در واقع، دانشگاهها همانند سایر سازمانها به منظور به انجام رساندن وظایف، پویاییها و ارتقای كیفیت خود، نیازمند نیروی انسانی وفادار، سازگار با اهداف و ارزشهای سازمانی و خودكارامد است تا به منظور دستیابی به اهداف سازمانی تلاش و كوشش كنند (پول[1] و پول، 2007). به علاوه رعایت انصاف، منصفانه برخورد كردن، اقدامات صادقانه و رعایت حقوق افراد به عنوان هستهی اصلی عدالت سازمانی (گرینبرگ[2]، 1990)، خواسته یا توقعی است كه همه كاركنانی كه وقت و انرژی خود را در سازمان صرف میكنند، از آن انتظار دارند (گرینبرگ، 1983). لذا عدم توجه به آن در محیط سازمانی همچون دانشگاهها منجر به حس عدم كارآمدی در افراد و یأس و سرخوردگی آنها خواهد شد (ایرانزاده، 1388).
علاوه بر عدالت سازمانی كه به ایجاد بستر مناسب جهت افزایش میزان احساس خودكارامدی اساتید كمك خواهدكرد، نوع ساختار سازمانی دانشگاه نیز بر احساس مذکور مؤثر خواهد بود. به عبارت دیگر، نوع ساختار سازمانی تواناساز یا بازدارنده (هوی و سوئیتلند[3]، 2000 و 2001؛ هوی و میسکل[4]، 2008) كه از مفاهیم و متغیرهای اساسی در شكلگیری فضا و عملکرد دانشگاه محسوب می شود، از طریق ارائه الگوهایی از روابط رسمی و غیررسمی بین افراد در سازمان (دانشگاه) از یک سو، بر كیفیت عدالت سازمانی دانشگاه تأثیر خواهدگذاشت، و از سوی دیگر بر میزان خلاقیت، نوآوری، توانمندی، تعهد و احساس خودكارامدی افراد نیز مؤثر خواهد بود (پاول[5]، 2002).
با این وصف، نظر به اینكه نوع ساختار سازمانی و نیز كیفیت عدالت سازمانی در احساس خودكارامدی اساتید مؤثر خواهد بود، بررسی رابطه بین این متغیرها می تواند به اصلاح و بهبود راهبردها و برنامهریزیهای دانشگاهها كمك نماید.
1-1- بیان مسأله
در عصر حاضر دگرگونی ها به گونه ای است که در بسیاری از حوزه ها مسائل متعدد و بحران های بسیاری به وجود آمده و در نتیجه سازمان ها و مدیران آنها ناگزیرند تا به ابزارهای سازمانی مناسب متوسل شوند. یکی از این ابزارها، ساختار سازمانی است. در واقع تغییرات سریع در شرایط محیط ایجاب می کند که سازمان ها ساختار و گردش کار خود را بهبود دهند. ساختار، نحوه ی کارکرد افراد را تعیین می کند و نحوه ی کارکرد افراد هم تعیین کننده شکل ساختار سازمان است. در واقع اثر بخشی و کارآیی سایر ارکان سازمان در صورت وجود نیروهای انسانی سالم تضمین می گردد (مرادمند و کریمی، 1389).
وجود ساختار برای اثر بخش شدن عملکرد سازمان و حمایت از تلاش افراد ضروری اند زیرا ساختار یک چارچوب برای اداره وسازماندهی فراهم می کند و در واقع به وسیله آن است که مقاصد و کار در سازمان انجام می شود .پس مدیران نیازمند درک ضرورت ساختار سازمان و طراحی آن هستند. وظیفه ی ساختار سازمانی فراهم کردن چار چوبی است که با توجه به آن ضوابط و مقررات وضع و از طریق آن تصمیمات به شیوه ی منظمی، شکل گیرند.
پر واضح است که انصاف والاترین ارزش انسانی و گوهری گرانبها در راه تحقق حقوق بشر و به عنوان ارزشی اساسی است (كاتوزیان[6]،2008)، که اغلب در سازمانها با عنوان عدالت سازمانی از آن یاد میشود (فارمر[7] و همكاران، 2003). عدالت سازمانی مرحلهای است كه كاركنان احساس میكنند، قوانین، رویهها و سیاستهای سازمانی مربوط به كار آن ها، منصفانه است (بیز[8]، 2001). معمولا در تقسیم بندی عدالت سه مفهوم عدالت توزیعی، رویهای، و مراودهای مطرح میشوند (سیتر[9]، 2003؛ مك دوول و فلیچر[10]، 2004) که فرایندهای عدالت نقش مهمی در آن ایفا میكند، لذا چگونگی برخورد با افراد در سازمانها ممكن است باورها، نگرشها و احساسات آن ها به ویژه ادراك افراد (اساتید) را از برابری و چگونگی برخورد منصفانه در حوزه كار را تحت تاثیر قرار دهد (مورمن[11]، 1991؛ حسین زاده، 1385).
در دهه اخیر، توجه بسیاری به عدالت سازمانی به عنوان یک ساختار مهم و یک زمینه تحقیقی قابل توجه در روانشناسی صنعتی و سازمانی معطوف شده است. همچنین امروزه با توجه به نقش همه جانبه آموزش عالی و دانشگاه ها در زندگی اجتماعی انسانها، نقش عدالت در این سازمانها پیش از پیش آشكارتر شده است. دانشگاهها در حقیقت نمادی از جامعه بوده و تحقق و اجرای عدالت در آن، به منزله تحقق عدالت در سطح جامعه میباشد. بی عدالتی و توزیع غیرمنصفانه دستاوردها و ستادههای سازمان، موجب تضعیف روحیه اساتید و تنزل روحیه تلاش و فعالیت در آنان می شود، بنابراین رعایت عدالت، رمز بقاء و پایداری جریان توسعه و پیشرفت سازمان و كاركنان آن است (الوانی و پور عزت، 1382). عدالت سازمانی نیز به رفتار منصفانه و اخلاقی افراد درون یک سازمان اشاره میكند. رفتار منصفانه چیزی
است كه كاركنانی كه زمان و تواناییهای خود را در یک سازمان صرف میكنند، از آن انتظار دارند (گرینبرگ، 1993).
به هر حال عدالت سازمانی مهم است زیرا با فرایندهای حیاتی سازمانی از قبیل سطح تعهد، رفتار مدنی سازمانی، خشنودی و عملكرد شغلی مرتبط است (کالكیت[12]، نو و جكسون[13]،2002؛ كالكیت، كانلن[14]، وسون[15]، پورتر و نگ[16]،2001؛ گرینبرگ، 1993). به همین دلیل درک اینکه چگونه افراد در مورد عدالت در سازمانشان قضاوت میکنند و چطور به آن پاسخ میدهند، از مباحث اساسی، خصوصا برای شناخت رفتار سازمانی است (حسینزاده، 1385). افرادی که احساس بیعدالتی کنند ممکن است شروع به رفتارهای نابهنجاری مانند انتقام جویی و خرابکاری نموده و حتی ممکن است سازمان را رها کنند (حسین زاده، 1385). عدالت سازمانی با اثری كه بر نگرشهای فرد نسبت به سازمان می گذارد، وی را در بسیاری از حوزهها تحت تأثیر قرار میدهد (محی الدین[17]، ابوبكر و سلیما[18]، 2007). در این راستا یكی از حوزههایی كه میتواند از عدالت متأثر شود، خودكارآمدی افراد میباشد.
باور خودكارآمدی به عنوان میزان اطمینانی كه هر فرد به تواناییهای خود در زمینه سازماندهی و اجرای یک رشته امور یا انجام یک تكلیف خاص دارد، نقش كلیدی و مهمی در توسعه حرفهای افراد ایفا میكند (باندورا[19]، 2000). زیرا این متغیر به طور مستقیم انتخاب، انگیزش، پشتکار، الگوی ذهنی و آسیب پذیری در برابر استرس و همچنین انتظارات، جاه طلبی و بلند همتی را تحت تأثیر قرار میدهد (مگر[20]، 1992). افراد با خودکارآمدی بالا تلاش بیشتری نموده و استقامت و پشتكار بیشتری در انجام وظایف دارند و معمولا نتایج مثبت و موفقیت آمیز به بار میآورند و افراد با کارامدی پایین، عملکرد و نتایج منفی در پی خواهند داشت (قلیپور، 1386).
از جمله متغیرهایی كه میتواند از عدالت سازمانی متاثر شود، احساس خودكارآمدی حرفهای افراد میباشد كه بهعنوان داوری افراد در مورد کارآمدیشان در ارتباط با طیفی از رفتارهای لازم در جهت انتخاب و سازگاری حرفهای تعریف میشود. این مفهوم به عنوان اعتقاد در مورد توانایی انتخاب و انجام فعالیت حرفه ای موفق، از عوامل مؤثری مانند انتخاب یک حرفه، عملكرد خوب در یک حرفه و علاقه مند بودن به آن حرفه نشأت می گیرد كیفیت آن بر عملكرد افراد و نهایتاً بر كارایی و اثربخشی سازمان مؤثر خواهد بود (زلدین[21]، 2000).
البته علاوه بر عدالت سازمانی، احساس خودكارآمدی اساتید متاثر از نوع ساختار سازمانی تواناسازساز یا بازدارنده دانشگاه نیز میباشد. نتیجه اکثر تحقیقات نشان میدهد که ساختار سازمانی مناسب، نقش مهمی در افزایش بهره وری، رضایت شغلی و دست یابی به اهداف سازمانی ایفا می کند (کانتر، 1989). هویو همکاران (1996)، اذعان نمودند که در ساختار سازمانی بازدارنده به دلیل تأکید بر کنترل متمرکز امور، اجرای دقیق استانداردها و همچنین عدم توجه به انتظارات ذینفعان، تأمین خواسته های آنان محقق نخواهد شد. بر اساس نظر هوی، بلازوسکی و نیولند[22] (1983) در ساختار سازمانی بازدارنده به دلیل تأكید بر كنترل متمركز امور، اجرای دقیق استانداردها و عدم توجه به انتظارات و خواستههای فراگیران، نه تنها بستر مناسب جهت توسعه احساس خودكارآمدی در افراد فراهم نمیگردد، بلكه به دلیل مهم بودن اهداف دانشگاه، ممكن است به تحقق عدالت سازمانی نیز توجهی نشود. در ساختار سازمانی تواناساز ضمن اینكه به مشاركت و همكاری افراد و فراهم آوردن زمینهای نوآوری و خلاقیت توجه می شود. به مسائل نیز به عنوان فرصتی برای رشد نگریسته می شود و با تأكید برقوانین و فرایندهای منعطف، زمینه افزایش اعتماد، انگیزه، تعهد و وفاداری افراد نسبت به یكدیگر فراهم می آید (هوی و سوئیتلند، 2001؛ آدلر و بورایز[23] 1996؛ هوی و میسکل، 2008).
بر این اساس، دانشگاهها و مؤسسات و مراكز آموزش عالی وظیفه دارند كه با ایجاد جوّی تؤام با اعتماد، برابری و انصاف و همچنین طراحی ساختارهای تواناساز، جهت توسعه احساس خودكارامدی حرفهای اساتید تلاش كنند. لذا در تحقیق حاضر تلاش می شود تا ضمن بررسی رابطه عدالت سازمانی و نوع ساختار سازمانی دانشگاه با احساس خودكارامدی حرفهای اساتید به بررسی رابطه تعاملی این دو متغیر جهت پیش بینی احساس خودكارامدی حرفهای اساتید نیز پرداخته شود.
1-2- ضرورت و اهمیت پژوهش
ساختار، الگوی روابط بین اجزای یک سازمان می باشد (هچ، 1387). ساختار سازمانی منجر به طراحی الگوی روابط و ایجاد انتظام و شکل دهی به کل سازمان می گردد و همچنین به ایجاد و جهت دهی قابلیت های کارکردی سازمان منجر می شود. از این رو ساختار یکی از عوامل مهمی است که ماهیت و کیفیت کل سازمان را طراحی می نماید. ساختار اعمال اعضای سازمان را کنترل می نماید (رابینز و جاج، 2009؛ اعرابی، 1376). بر همین اساس می توان گفت ساختار به عنوان منبع کنترل و رفتارهای سازمانی افراد ایفای نقش می کند. نکته مهم آن است که ساختار و فرایندهای سازمانی دارای تعاملات متقابل مستمر می باشد. لذا می توان گفت ساختار و شکل گیری عدالت سازمانی اثر دارد و عدالت سازمانی نیز در آن مؤثر است (هال[24]، 2002). با توجه به آنچه گفته شد وجود ساختار تواناساز در رشد و بقای سازمان مؤثر می باشد. چون در ساختار تواناساز افراد احساس خودکار آمدی می نمایند. از این رو شناخت ادراک و تجزیه و تحلیل ساختار اهمیت می باشد.
درک عدالت درسازمان نیز یک اصل اساسی برای اثر بخشی سازمانها است (کوهن، کرشن و اسپکتور[25]، 2001 ) و به علت ارتباط آن با فرایندهای حیاتی سازمانی مانند تعهد سازمانی، شهروند مداری، رضایت شغلی و عملکرد، از اهمیت زیادی برخوردار است (کولکوایت[26]، 2001 ). بدون ایجاد زمینه مناسب برای درک این عامل مهم در سازمانها، انگیزش و هدایت افرادسازمانی امری مشکل برای مدیران است (کوهن و کرشن، 2001 ). عدالت سازمانی و فرایندهای منصفانه آن محوری اصلی در زندگی سازمانی محسوب می شود (دی کریمر، 2005) و بیانگر برابری و لحاظ رفتار اخلاقی در یک سازمان می باشد (کروپانزانو[27]، 1997). عدم ادراک آن اثرمخربی بر روند توسعه دارد زیرا اهتمام و انگیزش کارکنان را تحت تأثیر خود قرار داده، موجب تضعیف روحیه آنان و تنزل روحیه ی تلاش و فعالیت آنان می شود (الوانی و پورعزت، 1383). زیرا که کارکنان به شدت نسبت به رعایت عدالت در تخصیص پیامدها و رویه هایی که به موجب آن پیامدها تخصیص می یابند و رفتارهایی که با آنها صورت می گیرد حساس بوده و آنها را مورد ارزیابی قرار می دهند و ادراکاتی از عادلانه و نا عادلانه بودن آنها بدست می آورند که این خود زمینه ای برای پیش بینی عادلانه یا ناعادلانه بودن سازمان با افراد در آینده می شود (رضائیان، 1383).
عدالت سازمانی با اثری که بر نگرش افراد نسبت به سازمان می گذارد، آنها را در بسیاری از حوزه ها تحت تأثیر قرار می دهد (محی الدین، ابوبکرو سلیما، 2007). یکی از حوزه هایی که می تواند متأثر از عدالت شود، خود کارآمدی حرفه ای افراد می باشد. باور خودكارآمدی به عنوان میزان اطمینان كه هر فرد به توانایی های خود در زمینه سازماندهی و اجرای یک رشته امر یا انجام یک تكلیف حاضر دارد، نقش كلیدی و مهمی در توسعه حرفه ای افراد ایفا می كند. زیرا این امر دارای تاثیر مستقیم بر انتخاب، انگیزش، پشتكار، الگوی ذهنی و آسیب پذیری در برابر اثرات آن و همچنین انتظارات جاه طلبی و بلند همتی افراد می باشد (باندورا، 2000).
شایان ذكر است که عدالت سازمانی به تنهایی منجر به احساس خودكارامدی حرفه ای در اساتید نخواهدشد، بلكه در تعامل با سایر عناصر سازمانی از جمله نوع ساختار سازمانی دانشگاه، به تحقق این مهم كمك خواهدكرد. به عبارت دیگر نه تنها عدالت سازمانی، به نوع ساختار سازمانی دانشگاه بستگی دارد، بلكه احساس خودكارامدی حرفهای اساتید نیز تا حد زیادی به كیفیت و نوع ساختار سازمانی دانشگاه وابسته میباشد (نورالسناء، سقایی، شادالویی و صمیمی، 1387).
در پژوهش حاضر میگردد تا ضمن بررسی رابطه بین نوع ساختار سازمانی و عدالت سازمانی با خودکارآمدی حرفه ای اساتید به بررسی رابطه تعاملی این دو متغیر جهت پیش بینی میزان خودكارآمدی حرفه ای اعضای هیات علمی پرداخته شود. باتوجه به اینكه كیفیت آموزش عالی به شدت متأثر از مجموعه عوامل و شرایط محیط درونی و بیرونی مراكز دانشگاهی می باشد. نتایج حاصل از این تحقیق می تواند دارای فوایدی به شرح زیر باشد:
-شناسایی نوع ساختار سازمانی حاكم بر دانشگاه و پیش بینی تبعات كاركردی و عملكردهای حاصل از آن.
استفاده از انرژی به منظور توسعه اجتماعی و اقتصادی و نیز بهبود کیفیت زندگی در همه کشورها امری ضروری است(هپباسلی[1]،2005 :314) به گونه ای که امروزه برق(به عنوان یکی از مصادیق انرژی) به یک درونداد حیاتی مبدل گشته که طیف گستردهای از فعالیتهای مربوط به تولید، انتقال و مصرف را پشتیبانی می کند(راجان و رام[2]،2000 :93). کنترل گازهای گلخانهای موجود در جو و دیگر انواع گازها نیز مستلزم تمرکز برروی کارایی تولید، انتقال، توزیع و مصرف انرژی میباشد(هپباسلی،2005 :314). امروزه تولید و توزیع برق به یکی از بزرگترین کسب و کارهای جهان تبدیل شده که عایدی سالانهی آن در حدود یک تریلیون دلار تخمین زده شدهاست(راجان و رام،2000 :93).
از جمله مباحثی كه هماكنون پیش روی تصمیم گیران و سیاستگذاران صنعت برق در بسیاری از كشورهای دنیا قرار دارد، تفكر تجدید ساختار[3] این صنعت مطابق با روند افزایش كارایی و رقابت در دیگر صنایع است(سیاهکلی،سیامک،1381: 1). به عبارتی قانونزدایی[4] و تجدید ساختار صنعت برق یکی ازمهمترین مقولههای مربوط به توسعه انرژی جهانی در قرن اخیر به شمار میرود(مکگاورن و هیکس[5]، 2004 : 321). به تعبیر طرفداران آن، لزوم حركت در این مسیر به دلایل مختلفی چون سرمایهبر بودن، ناكارایی اقتصادی، ساختار سنتی و انحصاری بودن آن غیر قابل انكار میباشد. بررسی ساختار صنعت برق در كشورهای مختلف نشان میدهد كه تجدید ساختار این صنعت در بسیاری از كشورهای دنیا درحال انجام شدن و یا در دست بررسی است(سیاهکلی،سیامک،1381: 1). تا سال 1980 اغلب کشورهای دنیا متکی به انحصارات دولتی بودند اما در اواسط دهه 1990 بیش از 30 کشور و یا نواحی گوناگون در کشورهای مختلف، سیاستهایی را جهت اصلاح صنعت برق خود در پیش گرفتند(مکگاورن و هیکس، 2004 : 321). به دیگر بیان، بیش از دو دهه است که صنعت برق در جای جای جهان دستخوش تحولات بنیادینی به صورت گذار از الگوی انحصار طبیعی و کنترل شده به سمت ساختار بازار رقابتی شده است(اُرن و جیانگ[6]، 2005 : 407). هدف استراتژی تجدید ساختار، جایگزینی شرکتهای انحصاری قدیمی و تحت کنترل دولت با شرکتهای خصوصیسازیشدهای است که با یکدیگر به رقابت پرداخته و به صورت کارایی سرمایه گذاری می کنند و دروندادهایی را با نازلترین و کاراترین قیمت فراهممینمایند (پیتمن[7]، 2007 : 1872). تجارب کشورهای مختلف درخصوص تجدید ساختار، متفاوت و در پارهای موارد مغایر با یکدیگر است به گونه ای که برخی به موفقیت و برخی به شکست انجامیدهاست. با این وجود همواره این سؤال مطرح است که آیا تجدید ساختار، لازمهی پویایی صنعت برق است؟، آیا کشورهای گوناگون پس از طی فرایندهای تجدید ساختار توانسته اند اهداف اصلی آن را که همانا خصوصیسازی این صنعت، ایجاد بازارهای رقابتی، تولید و عرضه ی برق با قیمت هایی مناسب و در نهایت، کسب منفعت اقتصادی است تحقق بخشند؟ تجدید ساختار در ایران در چه مرحله ای است و آیا تداوم آن برای صنعت برق ایران یک ضرورت محسوب می شود؟
در این پژوهش هریک از مباحث ذکر شده در بالا به تفصیل مورد بحث و بررسی قرارخواهدگرفت و ابهامات موجود در این زمینه برطرف میگردد. در ادامه به بیان مسئله و تعریف متغیرهای اصلی پژوهش حاضر پرداخته می شود.
1-2.شرح و بیان مسأله پژوهشی
تجدید ساختار پدیده رایجی است که سازمانها آن را بر اساس الگوی معینی اعمال می کنند. این تجدید ساختار می تواند با ملاحظات استراتژیک گوناگونی نظیر تمایل به اتخاذ شیوه های جدید، پاسخگویی به محیطهای پویا با قابلیت انعطاف پذیری بالاتر، بهبود عملکرد کسب و کار و غیره ایجادشود(بالوگان[8]، 2007 : 81). از این رو اخیراً در برخی نقاط جهان صنایع دولتی کنترل شده مانند ارتباطات راه دور، خطوط هوایی، گاز و غیره تغییرات عمدهای را که حاصل کاهش مقررات و افزایش رقابت است، تجربه کرده اند(وو و وارائیا[9]، 1999 : 75). صنعت برق نیز یکی از صنایع انحصاری دولتی میباشد که در حال تغییر است. به عبارت دیگر، در سراسر جهان نوعی انتقال از یکپارچگی عمودی[10] صنایع برق به سمت رقابتی شدن بازارها رخ دادهاست(مکگاورن و هیکس، 2004 : 323). تجدید ساختار صنعت برق به معنای شکست انحصار عمودی[11]دولت بر صنعت از طریق جداسازی زنجیرهی یکپارچهی عمودی و برهم تنیده تأمین برق و تفکیک در قالب بخش
های رقابتپذیر و رقابتناپذیر است(عبادی و دودابینژاد،1390: 137). موضوع یکپارچهسازی عمودی که به صورت مالکیت مشترک تولید و کسب و کارهای جزئی(خردهفروشی[12]) در زنجیرهی عرضه تفسیر می شود، مانعی است در برابر رقابت در بازار برق(بون و همکاران[13]، 2010 : 3710). این در حالی است که یکی از شاخص ها(و مزایای) بازار رقابتی عدم قدرت گردانندگان بازار در سوءاستفاده از نوسانات تقاضا است. در محصولات ملموس، گردانندگان بازار با حربهی انبار توانایی سوءاستفاده از نوسانات را پیدا می کنند و در مقابل آنها، دولت ها نیز از همین مکانیزم جهت تعادل بازار بهره برداری مینمایند. ولی در صنعت برق امکان انبار نمودن کالا وجود ندارد. در این صنعت، افزایش و نوسانات قیمت مبادلهشدهی برق که از نگرانی های عمدهی تنظیم کنندگان بازار برق محسوب می شود، ریشه در سوءاستفاده از قدرت بازار توسط بازیگران دارد. قدرت بازار عبارت است از توانایی یک فروشنده(یا عرضهکننده) یا جمعی از فروشندگان انرژی در افزایش قیمت برق به سطحی بالاتر از مقدار رقابتی آن برای مدتی قابل توجه و به طوری که سود بیشتری را برای بازیگر مذکور به همراه داشتهباشد. مجموعه ای از عوامل ذاتی و غیرذاتی چون کشش ناچیز تقاضای برق، عدم توانایی ذخیرهسازی اقتصادی برق، تراکم خطوط انتقال، دیربازده بودن سرمایه گذاری در برق و غیره را میتوان به عنوان منشأ قدرت بازار دستهبندی نمود(رزمی و همکاران، 1389: 42). بنابراین، در مجموع، غیررقابتی بودن بازار برق و وجود قدرت بازار در آن -که نتیجه انحصارات دولتی و یکپارچگی عمودی است- نهتنها سهولت ورود به بازار برق و یا خروج از آن را از سرمایه گذاران سلب می کنند، بلکه انگیزههای آنان را نیز برای این امر زایل میسازند.
اما با تجدید ساختار، تولیدکنندگان، خطوط انتقال و شبکه توزیع از هم جدا میشوند و هدف از این امر از طرفی کاهش نرخ انرژی برق و افزایش کیفیت آن برای مصرف کننده و از طرف دیگر رقابت واحدهای تولیدی بر اساس سود خود میباشد(نیرومندفام، 1390 : 45). اینکه تا چه حد بتوان اهداف مذکور را محقق ساخت چندان روشن نیست.
با توجه به مباحث فوق، چنین به نظر میرسد که تجدید ساختار صنعت برق یک ضرورت است. این در حالی است که تجربیات کشورهای گوناگون در این زمینه نتایج مختلف و بعضاً متناقضی را در پی داشته که برخی به موفقیت و برخی به شکست منجر شدهاست. برای مثال سازماندهی مجدد بخش برق در هلند که از سال 1989آغاز شد کارایی مورد انتظار را به همراه نداشتهاست و منافع احتمالی حاصل از آن نیز در هالهای از ابهام قرار دارد(کاستر[14]، 1998 : 661). به عنوان نمونه ای دیگر، جمهوری فدرال نیجریه از سال 2006 به ایجاد یک روند رقابتی در صنعت برق خود اقدام نمودهاست، در حالی که برخی محققان معتقدند که چنین روندی نهتنها منفعتی برای این کشور به همراه نخواهدداشت بلکه به تحمیل هزینه های بیشتر خواهدانجامید(آموبی[15]، 2006 : 291). وو و همکاران[16](2003) نیز در بررسیهای خود بر روی اصلاحات بازار برق که تاکنون در بریتانیا، نروژ، آلبرتا(کانادا) و کالیفرنیا(ایالات متحده آمریکا) رخ دادهاست به این نتیجه رسیده اند که ایجاد بازار رقابتی تولید برق، به تنهایی، در ارائه خدمات قابل اطمینان با قیمتهای پایین و پایدار با شکست مواجه شدهاست. البته محققان دلایل متعددی را برای این شکست عنوان کرده اند. در پیشینهی تجربی تحقیق به موارد بیشتری اشاره خواهدشد.
صنعت برق ایران نیز از اوایل دهه 70 به تغییر ساختار سازمانی و ایجاد شركتهای مستقل و غیردولتی توزیع نیروی برق و مدیریت تولید برق، همچنین شركتهایی در بخشهای اجرائی و پیمانكاری، ساخت و تجهیزات و غیره اقدام نموده است(توانیر، 1391پ). با این حال مطالعات و بررسیهای گوناگونی که در خصوص اصلاحات ساختاری و تجدیدساختار صورت پذیرفته حاکی از این است که صنعت برق ایران، پس از حدود بیست سال که از آغاز این اصلاحات میگذرد، پیشرفت چندانی در این زمینه نداشتهاست. جداسازی عمودی ارکان صنعت که یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین اقدامات در اصلاحات ساختاری صنایع برق بهشمار میآید، در رویکرد اصلاحات صنعت برق در ایران کمرنگ است. به عبارت دیگر ارکان صنعت برق یعنی تولید، انتقال و توزیع در اصلاحات ساختاری این صنعت در ایران هیچگاه تحت یک فرایند تفکیک ساختاری قرار نگرفتهاند تا از طریق واگذاری، مدیریت و مالکیت این ارکان از یکدیگر جدا شود. ضمناً در این رویکرد، هیچگونه نشانهای از تفکیک افقی اجزا مشاهده نمیشود(منظور و عسکری آزاد، 1387 :71). همچنین آمار و ارقام منتشر شده توسط وزارت نیرو بیانگر این موضوع است که میزان خصوصی سازی[17](که خود یکی از مراحل به وجودآوردن یک ساختار برق جدید است) در نیروگاههای سیکل ترکیبی و گازی پس از گذشت بیست و یک سال، بسیار ناچیز است. مجموعهی این عوامل مانع از ایجاد یک بازار رقابتی برق در ایران شدهاست؛ از سوی دیگر آیندهی این اصلاحات و اینکه آیا به کسب منافع بیشتر منتج می شود و یا تحمیل هزینه های افزونتر، نیز چندان روشن نیست.
بنابراین بررسی مزایای تجدید ساختار صنعت برق، مقایسه نتایج کوتاهمدت و بلندمدت حاصل از پیادهسازی آن در کشورهای مختلف و نیز وضعیت فعلی روند اصلاحات و تجدید ساختار صنعت برق ایران، مسئله اساسی پژوهش را روشنتر مینماید؛ اینکه آیا تداوم استراتژی های تجدید ساختار صنعت برق ایران از ضروریات است؟ آیا نیاز است که بر تداوم چنین استراتژی هایی اصرار ورزیم یا خیر؟
1-3.اهمیت و ارزش تحقیق
پیش بینی می شود که رشد تقاضا برای مصرف برق در کشورهای در حال توسعه با سرعت بیشتری نسبت به کشورهای توسعهیافته افزایش یابد. این افزایش در تقاضا در نتیجه استفادهی گسترده از رایانهها، وسایل خانگی، برقراری ارتباط از راه دور و وسایل نقلیهی برقی است. همچنین انتظار میرود که استفاده از گاز طبیعی برای تولید برق تا سال 2020 میلادی با شتاب بیشتری رشد یابد
مساله باروری و پیامدهای آن برای سلامت و تداوم جامعه بسیار مهم است، زیرا تنها راه تامین جمعیت و تداوم تولید مثل از طریق باروری میباشد. هر چند میتوان بخشی از جمعیت مورد نیاز یک جامعه را از طریق مهاجرت تامین کرد ولی در نهایت امر، ناگزیر از توجه به مقوله باروری و فرزندآوری خواهیم شد. باید توجه داشت که هرگونه سیاستگذاری در مورد روندهای جمعیتی در آینده و اتخاذ هر گونه برنامه عمل، مستلزم آگاهی و شناخت عوامل و تعیین کننده های باروری است (حسینی و بگی، 1391: 74).
باروری، به عنوان یکی از مولفه های جمعیتی، مهمترین عامل تغییر در ساخت جمعیت است که نقش تعیین کننده ای در توسعه اقتصادی و اجتماعی جوامع در سطح خرد (خانواده) و در سطح کلان (جامعه) دارد. از طرف دیگر با توجه به اینکه در جوامع پدر سالار فرزندآوری بسیار مهم میباشد، موقعیت و پایگاه زنان اغلب با تعداد بچههایی که به دنیا میآورند و هم چنین با جنس نوزاد در ارتباط است و در نتیجه زنان میخواهند از طریق فرزندآوری جایگاه و موقعیت خود را بالا ببرند و به مرتبه مردان برسانند.
یکی از تغییرات اجتماعی معاصر، انقلاب آموزشی زنان و مشارکت گسترده آنها در عرصه های مختلف جامعه است. امروزه با توجه به نقش سازنده زنان در توسعه جوامع، رفع عقب ماندگی آنان از جنبه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و توانمندسازی آنان از اهمیت خاصی برخوردار است. یکی از این جنبه های مهم، قدرت تصمیم گیری زنان است. صاحب نظران به این نتیجه رسیده اند که تساوی زنان و مردان در تصمیمگیریهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه یکی از راههای محقق شدن مفاهیمی از قبیل دموکراسی، برابری، توسعه و عدالت اجتماعی است (ساروخانی،1384: 30).
اگرچه زنان، سابقه طولانی در انجام کارهای داخل و خارج خانه دارند، اما آنچه که واضح است مردان هم چنان از قدرت تصمیم گیری بیشتری در خانه برخوردارند. مشارکت اندک زنان در تصمیمگیریهای مربوط به امور خانه و زندگی خانوادگی با پیامدهای نامطلوبی همراه است که یکی از آنها فرزندآوری بالا و عدم توانایی زنان برای برنامه ریزی صحیح در امور داخلی خانه و در نتیجه اتلاف وقت آنان است.
علیرغم وجود شرایط متفاوتی که بسیاری از زنان در سرتاسر دنیا تحت آن زیست میکنند، میزانهای رشد جمعیت در طول 30 سال گذشته کاهش چشمگیری داشته است (علی مندگاری، 1384). تولید مثل عامل کلیدی در زندگی زنان است و باروری به طور جداناپذیری با نقش زنان در جامعه و اجتماع مرتبط میباشد. با توجه به اینکه زنان عامل اصلی زاد و ولد به شمار میآیند، موقعیت و جایگاه آنان در جامعه می تواند بر رفتار باروریشان تاثیر بگذارد.
1-2- بیان مسئله
جمعیت و مسائل مربوط به آن، از جمله مسائل چند بعدی و پیچیده جوامع انسانی است که هم تحت تاثیر عوامل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و … و هم تأثیر گذار بر آن میباشد. میتوان گفت که مسائل جمعیتی و تغییر و تحولات مربوط به آن تحت تاثیر یک فرمول یا نظریه خاص نیست، بلكه در شرایط زمانی و مکانی متفاوت، علل مختلف و متنوع و گاه متضادی دارد. جمعیت و مسائل مربوط به آن به عنوان یک مسئله اجتماعی از جمله مسائلی است که بیشترین تشتت آرا را در این زمینه به دنبال داشته است. برای مثال پدیده باروری یکی از ابعاد مهم جمعیتی است که در بعضی کشورها برای بالا بردن میزان آن، سیاستهای تشویقی اعمال میشود و در جامعه یا کشور دیگری به سبب بالا رفتن آن، سیاستهای تنبیهی اعمال میگردد (ضیایی بیگدلی و همکاران، 1385).
ایران یكی از سریعترین كاهشهای باروری را در جهان تجربه كرده است. كاهش باروری آن هم بیش از 50 درصد در یک دهه فقط برای جوامع مسلمان منحصر بفرد و ویژه نیست اما تاكنون در جاهای دیگر گزارش نشده است (وحیدنیا، 2007: 259). تحولات باروری نشان میدهد که باروری کل در سال 1365برابر با 3/6، در سال 1375 برابر با 52/2 و درسال 1385 این رقم برای كل كشور به 8/1و در سال 1390 به 5/1 فرزند کاهش یافته است (مرکز آمار ایران،1390).
دلایل متعددی برای تبیین انتقال باروری ایران بیان شده است. كاهش مرگ و میر كودكان، افزایش شهرنشینی، بهبود نظام شبكه بهداشتی، توسعه روستاها، استقرار مجدد برنامه های تنظیم خانواده، افزایش سواد و تحصیلات بویژه سواد دختران، كاهش تعداد فرزندان دلخواه خانواده و نهایتا بهبود موقعیت و پایگاه نسبی زنان از جمله این مواردند ( عباسی شوازی، 2000، الف و ب)؛ میرزایی، آقاجانیان و مهریار، 1999). در مورد عوامل تأثیرگذار بر كاهش باروری در ایران، افزایش تحصیلات و بهبود و موقعیت و پایگاه نسبی زنان از جمله این موارد در تبیین انتقال باروری ایران است (علی مندگاری، 1384).
ﺗﺤﻮﻻت ﮔﺴﺘﺮده در ﻧﻘﺶﻫﺎی زﻧﺎن در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﮔﺮدﯾﺪه ﺗﺎ ﺣﻀـﻮر زﻧـﺎن در ﻋﺮﺻـﻪ ﻫـﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﻓﺰاﯾﺶ ﯾﺎﺑﺪ و ﺑﺎ اﻓﺰاﯾﺶ اﺳﺘﻘﻼل
در ﺟﻨﺒﻪﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ زﻧﺪﮔﯽ آﻧﺎن از ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ و ﭘﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ دﻫﻪ ﻫﺎی ﻗﺒﻞ ﺑﺮﺧﻮردار ﺷﺪﻧﺪ. اﯾﻦ اﻣﺮ زﻣﯿﻨﻪی دﮔﺮﮔﻮﻧﯽ در ﮐﻨﺶﻫﺎی ﺑﺎروری (رﻓﺘﺎر، ﺗﻤﺎﯾﻼت و اﯾﺪه آلﻫﺎی ﺑﺎروری) زﻧﺎن را ﻓﺮاﻫﻢ ﺳﺎﺧﺖ.
استقلال[1] زنان به عنوان وضعیت یا کیفیتی از اداره کردن خود [2]، خود تصمیم گیری و مستقل بودن تعریف شده است که ممکن است ارائه بهتری از درجه و دسترسی، کنترل و استقلال زنان در تصمیمگیریهایشان را نشان دهد (آبادیان[3]، 1996).
دیسون و مور[4] استقلال را به عنوان توانایی دسترسی فرد به اطلاعات و استفاده از آن برای تصمیمگیری در مورد موضوعات شخصی و هم چنین در ارتباط با دیگران است، تعریف میكنند (دیسون و مور، 1983: 45؛ ججی بوی و ستار[5]،2001: 688). هم چنین استقلال به میزان دسترسی زنان (و كنترل بر) منابع مادی (شامل غذا، درآمد، زمین و دیگر شكلهای رفاه) و منابع اجتماعی (شامل: دانش، قدرت و پرستیژ) در خانواده، در اجتماع و در جامعه میباشد (دیكسون[6]، 1987: 6).
ججی بوی استقلال را به عنوان كنترل زنان بر زندگی خودشان به طوری كه آن ها نیز مانند شوهرانشان در مورد مسایل خانواده حق مساوی داشته باشند و بر روی منابع مالی و سایر منابع كنترل داشته باشند، دسترسی به دانش و اطلاعات واقتدار برای تصمیمگیریهای مستقل، آزادی از محدودیتهای تحرك فیزیكی و توانایی ساختن روابط قدرت برابر در درون خانواده میداند (ججی بوی، 2001: 688).
ابعاد استقلال از دیدگاه ججی بوی (1995)، شامل پنج بخش مجزا اما وابسته به هم است که میتواند به عنوان اهمیت رابطه باروری – آموزش تشخیص داده شود:
1- استقلال اطلاعاتی[7]: زنان تحصیل کرده، دید جهانی وسیعتری دارند. دارای ادرک بیشتری از سبک زندگی جایگزین هستند و نسبت به قدرت و استبداد شک و تردید بیشتری دارند.
2- استقلال تصمیمگیری[8] : آموزش، ایده و نظر زنان را در تصمیمات مرتبط با رفاه و زندگی شان تقویت میکند. این به معنی اعتماد بیشتر زنان به خودشان در اخذ تصمیم و بیان ایده و نظرات و مشارکت در بحثهای خانوادگی است.
3- استقلال فیزیکی [9] : زنان تحصیل کرده ارتباط بیشتری با جهان پیرامون دارند. زنانی که به تحصیل میپردازند آزادی تحرک بیشتر و اعتماد به نفس زیادتری در استفاده از خدمات موجود دارند.
4- استقلال عاطفی[10] : زنان تحصیلکرده، صداقت و وفاداریشان را از روابط گسترده خانوادگی به خانواده ازدواجی تغییر میدهند و روابط عادلانهتری بین زوجین وجود دارد، قیود و صمیمیت بیشتری در بین دو زوج و والدین و بچه ها حکم فرماست و این گونه زنان به ارزش خود بیشتر واقفند و خود را کمتر تکذیب و انکار می کنند.
5- استقلال اقتصادی و اجتماعی و اعتماد به نفس[11]: آموزش، اعتماد به نفس زنان را در موضوعات اقتصادی افزایش میدهد.
روتس چیلد[12] استقلال زنان را از موقعیت و پایگاه آنان متمایز ساخته است. به نظر او موقعیت زنان، اشاره به وضعیت کلی آنان در جامعه دارد در حالی که استقلال را به عنوان توانایی زنان در کنترل و یا تغییر رفتار زنان و مردان دیگر و هم چنین توانایی تعیین کردن وقایع مهم در زندگی خودشان میداند (روتس چیلد، 1982: 117).
هیندن[13] استقلال را بعنوان توانایی زنان و عدم وابستگی آنان در تصمیمگیریهای مربوط به خانه تعریف میکند (هیندن، 2000:255).
همانگونه که در بالا ذکر شد مفهوم استقلال چند بُعدی میباشد و شامل استقلال اطلاعاتی، استقلال تصمیمگیری، استقلال فیزیكی (جا به جایی)، استقلال احساسی و استقلال اقتصادی میباشد.
جیجیبوی سه مورد از مهمترین ابعاد استقلال زنان را قدرت تصمیمگیری، تحرک مکانی و دسترسی به منابع اقتصادی بدون در نظر گرفتن مکان و مذهب آنها میداند ( حسینی و بگی، 1391: 59). ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪﺳﺎزی و اﺳـﺘﻘﻼل زﻧـﺎن و ﻧﻘـﺶ آن در ﺗﺼـﻤﯿﻢﮔﯿـﺮیﻫـﺎی ﺑـﺎروری ﯾﮑـﯽ از ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺗﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺤﺚﻫﺎی زﯾـﺎدی در ﻣـﻮرد آن ﺻـﻮرت ﮔﺮﻓﺘـﻪ اﺳـﺖ. اﮔﺮﭼـﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒـا ﻫﻤﻪ محققان و اﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪان اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺮ اﯾﻦ واﻗﻌﯿﺖ ﮐﻪ اﺳـﺘﻘﻼل زﻧـﺎن ﺗـﺄﺛﯿﺮات ﻗﺎﺑـﻞ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﺮ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ و ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ دارد، وﻟﯽ ﻣﯿـﺰان اﯾـﻦ ﺗـاﺛﯿﺮ مشخص ﻧﯿﺴﺖ، اتفاق نظر دارند. در این پژوهش به پیروی از عباسیشوازی و همکاران (2009)، حسینی و بگی (1391)، جهت بررسی استقلال زنان، سه بعد تصمیمگیری، جا به جایی و اقتصادی مورد بررسی و کاوش قرار گرفتهاند.
1-3- اهمیت تحقیق
در سالهای اخیر توجه فزایندهای به بهبود پایگاه زنان و توسعه نقشهایشان در فرایند توسعه اقتصادی- اجتماعی صورت گرفته است و ابعاد مختلف مربوط به این موضوع در حال بررسی و مطالعه است (نیرولا و لاوتی[14]، 1998: 157).
تلاشهای بین المللی كه از چند دهه اخیر در ارتباط با ارتقای شخصیت و منزلت زن صورت گرفته است (كنفرانس قاهره، 1994؛ كنفرانس جهانی زنان در پكن، 1995) بر اصل برابری جنسیتی و تسهیم قدرت و مسئولیت در خانه ، محیط كار و اجتماعات گسترده ملی و بین المللی میان زنان و مردان تاكید دارد. از موضوعات مهمی كه در كنفرانس قاهره به آن توجه شد، برابری جنسیتی بین زنان و مردان و ارتقای موقعیت زنان بود كه به عنوان راه حل برای كشورهایی مطرح شد كه دارای باروری بالا هستند. یكی از حوزههای مهم مورد بحث، توانمندسازی زنان برای كنترل جنبههای سلامت خود به ویژه بهداشت باروری است كه اگر زنان اصلیترین نقش را در تصمیمگیریهای مربوط به باروری و فرزندآوری خود داشته باشند میتوان به كاهش بیش از پیش باروری امیدوار بود (عباسی شوازی و علی مندگاری، 1389).
از نظر جمعیت شناسی موضوع موقعیت زنان بسیار مهم میباشد. زنان نقش اساسی در فرایندهای جمعیتی بازی میكنند و بهبود موقعیت آنان تاثیر زیادی بر وقایع جمعیتی مانند تولد، مرگ، مهاجرت و بهداشت خواهد گذاشت. كاهش سریع باروری در طی دهه های اخیر و رسیدن باروری به پایینتر از سطح جانشینی، همراه با بهبود پایگاه و افزایش موقعیت زنان در سالهای اخیر، این ذهنیت را به وجود آورده است كه علاوه بر عوامل موثر ذكر شده در كاهش باروری، بهبود پایگاه زن نقش غیر قابل انكاری را در این كاهش ایفا كرده است.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮات ﺑﺎروری در ﻃﻮل ﺳﻪ دﻫﻪﮔﺬﺷﺘﻪ در اﯾـﺮان، ﻻز م اﺳـﺖ ﻋـﻮاﻣﻠﯽﮐﻪ رﻓﺘﺎر زﻧﺎن را ﺑﺮای داﺷـﺘﻦ ﻓﺮزﻧـﺪ ﺗﺤـﺖ ﺗـاﺛﯿﺮ ﻗـﺮار ﻣـﯽدﻫـﺪ، ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ و آنﻫﺎ را ﻣﺒﻨﺎی ﺳﯿﺎﺳﺖﮔﺬاری ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﻗﺮار داد. محققان ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﮐﻪ اﻣـﺮوزه دﯾﺪﮔﺎهﻫﺎ و اﻟﮕﻮﻫـﺎی ﻧﻈـﺮی و در ﻧﺘﯿﺠـﻪ رﻓﺘـﺎر ﺑـﺎروری زﻧـﺎن و ﺧـﺎﻧﻮادهﻫـﺎ دﺳـﺘﺨﻮش ﺗﺤﻮﻻﺗﯽ اﺳﺎﺳﯽ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﺑﻪ راﺣﺘـﯽ ﻧﻈـﺮات و ﺗﺼـﻤﯿﻢﮔﯿـﺮیﻫـﺎی ﺳﯿﺎﺳـﺘﻤﺪاران و برنامه ریزان به راحتی قادر به تغییر این سیاستها و نگرشها نیست (عباسی شوازی و همکاران، 1381).